امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bomb

bɑːm bɒm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bombed
  • شکل سوم:

    bombed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bombs
  • وجه وصفی حال:

    bombing
  • شکل جمع:

    bombs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
بمب، نارنجک، سیلندر یا ظرف حاوی گاز فشرده، مخزن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- an aerosol bomb
- مخزن آیروسل
- a cobalt bomb
- سیلندر یا بمب کوبالت
- to plant a bomb
- بمب کار گذاشتن (قرار دادن)
- The Germans dropped a bomb on the bridge.
- آلمان‌ها بمبی روی پل انداختند.
noun countable
شکست کامل (به‌ویژه در مورد نمایش و فیلم و غیره)، با عدم موفقیت کامل مواجه شدن، ناکامی
- Hassan, "how did you do in the exam?" Ali, "I bombed!"
- حسن: «امتحانت چطور شد؟» علی: «خیط کردم!»
- Despite all the expenditures, the movie was a bomb.
- علیرغم کلیه‌ی مخارج فیلم با شکست روبرو شد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی پول زیاد، موفقیت
- The concert went down like a bomb.
- کنسرت حسابی گرفت.
noun countable
(فوتبال امریکایی) پاس بلند به جلو
verb - transitive
بمباران کردن، بمب انداختن، شکست دادن قاطعانه، ضربه زدن (توپ، شوت) بسیار شدید، شکست خوردن (یک آزمون)
- The enemy bombed Tehran many times.
- دشمن بارها تهران را بمباران کرد.
verb - intransitive
به سرعت حرکت کردن
noun
پزشکی (رادیو درمانی) سیلندر عایق‌دار و زرهی که حاوی مواد رادیواکتیو (تابشی) است link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

مشاهده
noun
زمین‌شناسی بمب گدازه‌ای، نفت مخزن (گدازه‌ی گوی سانی که با فشار انفجاری از دهانه‌ی آتشفشان پرتاب گردد)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bomb

  1. noun exploding weapon
    Synonyms:
    atom bomb bombshell charge device explosive grenade hydrogen bomb mine missile Molotov cocktail nuclear bomb projectile rocket shell ticker torpedo
  1. verb detonate weapon
    Synonyms:
    attack blast blitz blow up bombard cannonade destroy napalm prang raid rain destruction rake shell strafe torpedo wipe out zero in
  1. verb fail miserably
    Synonyms:
    blow it flop flummox go out of business lose wash out wipe out
    Antonyms:
    do well succeed win

Phrasal verbs

  • to bomb along

    (انگلیس - عامیانه) تند راندن

Collocations

  • letter bomb

    نامه یا بسته‌ی پستی که در آن بمب باشد.

  • the bomb

    بمب اتمی (یا هیدروژنی)

Idioms

  • it costs a bomb

    (انگلیسی ـ عامیانه) خیلی گران است، هزینه‌ی آن سر به فلک می‌زند.

  • it goes like a bomb

    (عامیانه) خیلی تند می‌رود، مثل برق می‌رود.

ارجاع به لغت bomb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bomb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bomb

لغات نزدیک bomb

پیشنهاد بهبود معانی