گذشتهی ساده:
smackedشکل سوم:
smackedسومشخص مفرد:
smacksوجه وصفی حال:
smackingماچ، صدای سیلی یا شلاق، مزه، طعم، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کفدستی زدن، کتک زدن، کاملاً، یکراست
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a smack of racism
اثری از نژادپرستی
an orange with a bitter smack
یک پرتقال تلخ مزه
medicine that smacks of alcohol
دارویی که مزهی الکل را دارد
His comments smack of atheism.
اظهاراتش حاکی از عدم اعتقاد به خداوند است.
a smack of wine for each guest
یک کمی شراب برای هر یک از مهمانان
As soon as me saw the cake, he smacked his lips.
تا کیک را دید شروع کرد به لب مزه کردن.
The child smacked his father on the cheek.
کودک ماچ صداداری بر گونهی پدرش چسباند.
This spoiled child needs a good smacking.
این بچهی لوس یک کتک حسابی لازم دارد.
I wished I could smack his ugly face!
خیلی دلم میخواست یک چک توی آن صورت زشتش بزنم!
He drove his car smack into the tree.
اتومبیلش را صاف زد به درخت.
(امریکا - عامیانه) گوشمالی دادن، سرجای خود نشاندن
دقیقاٌ، یکسر، سرراست، درست
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «smack» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/smack