آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۱ دی ۱۴۰۲

    Snap

    snæp snæp

    گذشته‌ی ساده:

    snapped

    شکل سوم:

    snapped

    سوم‌شخص مفرد:

    snaps

    وجه وصفی حال:

    snapping

    معنی snap | جمله با snap

    verb - intransitive verb - transitive C2

    تقی شکستن، دو نیم شدن، (بند لاستیکی و غیره) پاره شدن، تقی شکاندن، دو نیم کردن، (بند لاستیکی و غیره) پاره کردن

    The branch snapped and I fell to the ground.

    شاخه تقی شکست و من بر زمین افتادم.

    Under the heavy weight the rope snapped.

    طناب در زیر بار سنگین پاره شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The wind snapped the electrical cables.

    باد سیم‌های برق را پاره کرد.

    verb - intransitive

    پرخاش کردن، پریدن (به کسی)، داد زدن، فریاد زدن، تشر زدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    As soon as he opens his mouth, his wife snaps at him.

    تا دهانش را باز می‌کند زنش به او تشر می‌زند.

    Ghodsi snapped them a sharp reply.

    قدسی با پاسخی تند به آن‌ها تشر زد.

    verb - intransitive verb - transitive

    تکان دادن، حرکت دادن، تکان خوردن، حرکت کردن

    to snap a whip

    تازیانه را با صدا حرکت دادن

    She snapped her fingers.

    انگشتانش را تکان داد.

    verb - intransitive

    گاز گرفتن، به دندان گرفتن، دندان زدن به (در مورد سگ و غیره)

    The dog snapped at my hand.

    سگ دستم را گاز گرفت.

    The dog snapped at the mailman when he approached the house.

    وقتی پستچی به خانه نزدیک شد سگ او را به دندان گرفت.

    verb - intransitive verb - transitive

    عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)

    He was snapping the scenery.

    داشت از مناظر عکس می‌گرفت.

    He quickly snapped a picture of the sunset.

    او به‌سرعت از غروب خورشید عکس گرفت.

    verb - intransitive verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی بستن، چفت کردن، بسته شدن، چفت شدن (با استفاده از دو قطعه‌ی کوچک فلزی یا پلاستیکی)

    The lock snapped shut.

    قفل با صدا بسته شد.

    The can's lid snapped down.

    در قوطی تلقی بسته شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The bolt snaps home with a click.

    چفت با صدای تلق بسته می‌شود.

    noun countable

    درق، تق، ترق (صدای بلند و ناگهانی)

    The snap of the door closing signaled his departure.

    درق بسته شدن در خروج او را نشان می‌داد.

    The snap of the lock confirmed that the door was secure.

    ترق قفل ثابت کرد که در محکم است.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی دکمه‌، بست، چفت

    The snap on my jacket came off.

    دکمه‌ی کت من شل شد.

    "Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.

    وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the snap of a bracelet

    بست دستبند

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی عکس (فوری)

    He always carries his camera, ready to take a snap of anything interesting.

    او همیشه دوربین خود را حمل می‌کند و آماده است تا از هر چیز جالبی عکس بگیرد.

    I took a quick snap of my friends at the beach.

    در ساحل از دوستانم عکس فوری گرفتم.

    noun uncountable

    اسنپ (بازی ورق)

    Do you know how to play snap?

    آیا می‌دونی چطور اسنپ بازی کنی؟

    Let's play snap!

    بیا اسنپ بازی کنیم.

    noun singular informal

    انگلیسی آمریکایی آسان، مثل آب خوردن

    Talking to boys is a snap for her.

    حرف زدن با پسرها براش آسونه.

    He fixed the broken toy with a snap.

    اسباب‌بازی شکسته را رو مثل آب خوردن تعمیر کرد.

    noun countable

    ورزش پاس به عقب (در فوتبال آمریکایی برای شروع بازی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The referee blew the whistle to signal the snap.

    داور سوت را به نشانه‌ی پاس به عقب به صدا درآورد.

    The quarterback's snap was accurate.

    پاس به عقب کوارتربک دقیق بود.

    adjective

    ناگهانی، فوری، بی‌مقدمه، بی‌خبر، چکشی

    a snap decision

    تصمیم ناگهانی

    The snap decision to quit my job was a huge mistake.

    تصمیم بی‌مقدمه برای ترک شغلم اشتباه بزرگی بود.

    interjection

    اسنپ! (وقتی در بازی‌ اسنپ دو کارت ارزش یکسان داشته باشند گفته می‌شود)

    "Snap!" she yelled in excitement when she won the game.

    وقتی بازی را برد از هیجان فریاد زد: «اسنپ!»

    "Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.

    وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»

    interjection informal

    انگلیسی بریتانیایی لنگه‌ی هم هستند، مثل هم هستند

    Snap! Our answers to the question are identical.

    مثل هم هستند! پاسخ‌های ما به این سؤال یکسان است.

    Snap! We both ordered the same dish for lunch.

    لنگه‌ی هم هستند! هر دومون یه غذا رو برای ناهار سفارش دادیم.

    verb - transitive verb - intransitive

    قاپیدن، قاپ زدن

    The dog snapped the meat in the air.

    سگ گوشت را در هوا (با دهان) قاپید.

    He is ready to snap at any opportunity.

    آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد snap

    1. noun easy thing to accomplish
      Synonyms:
      no problem ease picnic breeze child’s play easy as pie cinch walkover smooth sailing kid stuff pie soft touch duck soup
      Antonyms:
      difficulty
    1. verb separate, break
      Synonyms:
      break crack fracture give way come apart pop crackle click
      Antonyms:
      fix combine
    1. verb bite, seize
      Synonyms:
      catch grab seize grip grasp snatch nip clutch yank jerk bite at twitch lurch
      Antonyms:
      free liberate loose
    1. verb speak sharply
      Synonyms:
      yell retort lash out flare vent roar bark snarl growl grumble snort get angry jump down throat fly off the handle take it out on flash grunt

    Phrasal verbs

    snap back

    به حالت قبل برگشتن، به وضعیت قبلی برگشتن

    snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

    Collocations

    not a snap

    به‌هیچ‌وجه، اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

    Idioms

    snap one's fingers at

    ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

    snap one's head off

    به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن

    snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

    snap to attention

    (ناگهان) خبردار ایستادن، از جا پریدن، متوجه شدن

    سوال‌های رایج snap

    گذشته‌ی ساده snap چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده snap در زبان انگلیسی snapped است.

    شکل سوم snap چی میشه؟

    شکل سوم snap در زبان انگلیسی snapped است.

    وجه وصفی حال snap چی میشه؟

    وجه وصفی حال snap در زبان انگلیسی snapping است.

    سوم‌شخص مفرد snap چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد snap در زبان انگلیسی snaps است.

    ارجاع به لغت snap

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «snap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/snap

    لغات نزدیک snap

    • - snaky
    • - snant
    • - snap
    • - snap back
    • - snap bean
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.