با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Snap

snæp snæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    snapped
  • شکل سوم:

    snapped
  • سوم‌شخص مفرد:

    snaps
  • وجه وصفی حال:

    snapping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
تقی شکستن، دو نیم شدن، (بند لاستیکی و غیره) پاره شدن، تقی شکاندن، دو نیم کردن، (بند لاستیکی و غیره) پاره کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The branch snapped and I fell to the ground.
- شاخه تقی شکست و من بر زمین افتادم.
- Under the heavy weight the rope snapped.
- طناب در زیر بار سنگین پاره شد.
- The wind snapped the electrical cables.
- باد سیم‌های برق را پاره کرد.
verb - intransitive
پرخاش کردن، پریدن (به کسی)، داد زدن، فریاد زدن، تشر زدن
- Ghodsi snapped them a sharp reply.
- قدسی با پاسخی تند به آن‌ها تشر زد.
- As soon as he opens his mouth, his wife snaps at him.
- تا دهانش را باز می‌کند زنش به او تشر می‌زند.
verb - intransitive verb - transitive
تکان دادن، حرکت دادن، تکان خوردن، حرکت کردن
- to snap a whip
- تازیانه را با صدا حرکت دادن
- She snapped her fingers.
- انگشتانش را تکان داد.
verb - intransitive
گاز گرفتن، به دندان گرفتن، دندان زدن به (در مورد سگ و غیره)
- The dog snapped at my hand.
- سگ دستم را گاز گرفت.
- The dog snapped at the mailman when he approached the house.
- وقتی پستچی به خانه نزدیک شد سگ او را به دندان گرفت.
verb - intransitive verb - transitive
عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)
- He was snapping the scenery.
- داشت از مناظر عکس می‌گرفت.
- He quickly snapped a picture of the sunset.
- او به‌سرعت از غروب خورشید عکس گرفت.
verb - intransitive verb - transitive
انگلیسی آمریکایی بستن، چفت کردن، بسته شدن، چفت شدن (با استفاده از دو قطعه‌ی کوچک فلزی یا پلاستیکی)
- The lock snapped shut.
- قفل با صدا بسته شد.
- The can's lid snapped down.
- در قوطی تلقی بسته شد.
- The bolt snaps home with a click.
- چفت با صدای تلق بسته می‌شود.
noun countable
درق، تق، ترق (صدای بلند و ناگهانی)
- The snap of the door closing signaled his departure.
- درق بسته شدن در خروج او را نشان می‌داد.
- The snap of the lock confirmed that the door was secure.
- ترق قفل ثابت کرد که در محکم است.
noun countable
انگلیسی آمریکایی دکمه‌، بست، چفت
- The snap on my jacket came off.
- دکمه‌ی کت من شل شد.
- "Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.
- وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»
- the snap of a bracelet
- بست دستبند
noun countable informal
انگلیسی بریتانیایی عکس (فوری)
- He always carries his camera, ready to take a snap of anything interesting.
- او همیشه دوربین خود را حمل می‌کند و آماده است تا از هر چیز جالبی عکس بگیرد.
- I took a quick snap of my friends at the beach.
- در ساحل از دوستانم عکس فوری گرفتم.
noun uncountable
اسنپ (بازی ورق)
- Do you know how to play snap?
- آیا می‌دونی چطور اسنپ بازی کنی؟
- Let's play snap!
- بیا اسنپ بازی کنیم.
noun singular informal
انگلیسی آمریکایی آسان، مثل آب خوردن
- Talking to boys is a snap for her.
- حرف زدن با پسرها براش آسونه.
- He fixed the broken toy with a snap.
- اسباب‌بازی شکسته را رو مثل آب خوردن تعمیر کرد.
noun countable
ورزش پاس به عقب (در فوتبال آمریکایی برای شروع بازی)
- The referee blew the whistle to signal the snap.
- داور سوت را به نشانه‌ی پاس به عقب به صدا درآورد.
- The quarterback's snap was accurate.
- پاس به عقب کوارتربک دقیق بود.
adjective
ناگهانی، فوری، بی‌مقدمه، بی‌خبر، چکشی
- a snap decision
- تصمیم ناگهانی
- The snap decision to quit my job was a huge mistake.
- تصمیم بی‌مقدمه برای ترک شغلم اشتباه بزرگی بود.
interjection
اسنپ! (وقتی در بازی‌ اسنپ دو کارت ارزش یکسان داشته باشند گفته می‌شود)
- "Snap!" she yelled in excitement when she won the game.
- وقتی بازی را برد از هیجان فریاد زد: «اسنپ!»
- "Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.
- وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»
interjection informal
انگلیسی بریتانیایی لنگه‌ی هم هستند، مثل هم هستند
- Snap! Our answers to the question are identical.
- مثل هم هستند! پاسخ‌های ما به این سؤال یکسان است.
- Snap! We both ordered the same dish for lunch.
- لنگه‌ی هم هستند! هر دومون یه غذا رو برای ناهار سفارش دادیم.
verb - transitive verb - intransitive
قاپیدن، قاپ زدن
- The dog snapped the meat in the air.
- سگ گوشت را در هوا (با دهان) قاپید.
- He is ready to snap at any opportunity.
- آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد snap

  1. noun easy thing to accomplish
    Synonyms: breeze, child’s play, cinch, duck soup, ease, easy as pie, kid stuff, no problem, picnic, pie, smooth sailing, soft touch, walkover
    Antonyms: difficulty
  2. verb separate, break
    Synonyms: click, come apart, crack, crackle, fracture, give way, pop
    Antonyms: combine, fix
  3. verb bite, seize
    Synonyms: bite at, catch, clutch, grab, grasp, grip, jerk, lurch, nip, snatch, twitch, yank
    Antonyms: free, liberate, loose
  4. verb speak sharply
    Synonyms: bark, flare, flash, fly off the handle, get angry, growl, grumble, grunt, jump down throat, lash out, retort, roar, snarl, snort, take it out on, vent, yell

Phrasal verbs

  • snap back

    (از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن

  • snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

Collocations

  • not a snap

    به‌هیچ‌وجه، اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

Idioms

  • snap one's fingers at

    ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

  • snap one's head off

    به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن

  • snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

  • snap to attention

    (ناگهان) خبردار ایستادن، از جا پریدن، متوجه شدن

ارجاع به لغت snap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «snap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/snap

لغات نزدیک snap

پیشنهاد بهبود معانی