فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Snap

snæp snæp

گذشته‌ی ساده:

snapped

شکل سوم:

snapped

سوم‌شخص مفرد:

snaps

وجه وصفی حال:

snapping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2

تقی شکستن، دو نیم شدن، (بند لاستیکی و غیره) پاره شدن، تقی شکاندن، دو نیم کردن، (بند لاستیکی و غیره) پاره کردن

The branch snapped and I fell to the ground.

شاخه تقی شکست و من بر زمین افتادم.

Under the heavy weight the rope snapped.

طناب در زیر بار سنگین پاره شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The wind snapped the electrical cables.

باد سیم‌های برق را پاره کرد.

verb - intransitive

پرخاش کردن، پریدن (به کسی)، داد زدن، فریاد زدن، تشر زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

Ghodsi snapped them a sharp reply.

قدسی با پاسخی تند به آن‌ها تشر زد.

As soon as he opens his mouth, his wife snaps at him.

تا دهانش را باز می‌کند زنش به او تشر می‌زند.

verb - intransitive verb - transitive

تکان دادن، حرکت دادن، تکان خوردن، حرکت کردن

to snap a whip

تازیانه را با صدا حرکت دادن

She snapped her fingers.

انگشتانش را تکان داد.

verb - intransitive

گاز گرفتن، به دندان گرفتن، دندان زدن به (در مورد سگ و غیره)

The dog snapped at my hand.

سگ دستم را گاز گرفت.

The dog snapped at the mailman when he approached the house.

وقتی پستچی به خانه نزدیک شد سگ او را به دندان گرفت.

verb - intransitive verb - transitive

عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)

He was snapping the scenery.

داشت از مناظر عکس می‌گرفت.

He quickly snapped a picture of the sunset.

او به‌سرعت از غروب خورشید عکس گرفت.

verb - intransitive verb - transitive

انگلیسی آمریکایی بستن، چفت کردن، بسته شدن، چفت شدن (با استفاده از دو قطعه‌ی کوچک فلزی یا پلاستیکی)

The lock snapped shut.

قفل با صدا بسته شد.

The can's lid snapped down.

در قوطی تلقی بسته شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The bolt snaps home with a click.

چفت با صدای تلق بسته می‌شود.

noun countable

درق، تق، ترق (صدای بلند و ناگهانی)

The snap of the door closing signaled his departure.

درق بسته شدن در خروج او را نشان می‌داد.

The snap of the lock confirmed that the door was secure.

ترق قفل ثابت کرد که در محکم است.

noun countable

انگلیسی آمریکایی دکمه‌، بست، چفت

The snap on my jacket came off.

دکمه‌ی کت من شل شد.

"Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.

وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the snap of a bracelet

بست دستبند

noun countable informal

انگلیسی بریتانیایی عکس (فوری)

He always carries his camera, ready to take a snap of anything interesting.

او همیشه دوربین خود را حمل می‌کند و آماده است تا از هر چیز جالبی عکس بگیرد.

I took a quick snap of my friends at the beach.

در ساحل از دوستانم عکس فوری گرفتم.

noun uncountable

اسنپ (بازی ورق)

Do you know how to play snap?

آیا می‌دونی چطور اسنپ بازی کنی؟

Let's play snap!

بیا اسنپ بازی کنیم.

noun singular informal

انگلیسی آمریکایی آسان، مثل آب خوردن

Talking to boys is a snap for her.

حرف زدن با پسرها براش آسونه.

He fixed the broken toy with a snap.

اسباب‌بازی شکسته را رو مثل آب خوردن تعمیر کرد.

noun countable

ورزش پاس به عقب (در فوتبال آمریکایی برای شروع بازی)

The referee blew the whistle to signal the snap.

داور سوت را به نشانه‌ی پاس به عقب به صدا درآورد.

The quarterback's snap was accurate.

پاس به عقب کوارتربک دقیق بود.

adjective

ناگهانی، فوری، بی‌مقدمه، بی‌خبر، چکشی

a snap decision

تصمیم ناگهانی

The snap decision to quit my job was a huge mistake.

تصمیم بی‌مقدمه برای ترک شغلم اشتباه بزرگی بود.

interjection

اسنپ! (وقتی در بازی‌ اسنپ دو کارت ارزش یکسان داشته باشند گفته می‌شود)

"Snap!" she yelled in excitement when she won the game.

وقتی بازی را برد از هیجان فریاد زد: «اسنپ!»

"Snap!" I exclaimed as I matched two cards of the same value.

وقتی که دو کارت با ارزش یکسان را با هم تطبیق دادم، فریاد زدم: «اسنپ!»

interjection informal

انگلیسی بریتانیایی لنگه‌ی هم هستند، مثل هم هستند

Snap! Our answers to the question are identical.

مثل هم هستند! پاسخ‌های ما به این سؤال یکسان است.

Snap! We both ordered the same dish for lunch.

لنگه‌ی هم هستند! هر دومون یه غذا رو برای ناهار سفارش دادیم.

verb - transitive verb - intransitive

قاپیدن، قاپ زدن

The dog snapped the meat in the air.

سگ گوشت را در هوا (با دهان) قاپید.

He is ready to snap at any opportunity.

آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد snap

  1. noun easy thing to accomplish
    Synonyms:
    no problem ease picnic breeze child’s play easy as pie cinch walkover smooth sailing kid stuff pie soft touch duck soup
    Antonyms:
    difficulty
  1. verb separate, break
    Synonyms:
    break crack fracture give way come apart pop crackle click
    Antonyms:
    fix combine
  1. verb bite, seize
    Synonyms:
    catch grab seize grip grasp snatch nip clutch yank jerk bite at twitch lurch
    Antonyms:
    free liberate loose
  1. verb speak sharply
    Synonyms:
    yell retort lash out flare vent roar bark snarl growl grumble snort get angry jump down throat fly off the handle take it out on flash grunt

Phrasal verbs

snap back

(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن

snap out of it

متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

Collocations

not a snap

به‌هیچ‌وجه، اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

Idioms

snap one's fingers at

ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

snap one's head off

به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن

snap out of it

متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

snap to attention

(ناگهان) خبردار ایستادن، از جا پریدن، متوجه شدن

ارجاع به لغت snap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «snap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/snap

لغات نزدیک snap

پیشنهاد بهبود معانی