فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Picnic

ˈpɪknɪk ˈpɪknɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    picnicked
  • شکل سوم:

    picnicked
  • سوم‌شخص مفرد:

    picnics
  • وجه وصفی حال:

    picnicking
  • شکل جمع:

    picnics

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb countable
گردش دسته‌جمعی، پیک‌نیک، به پیک‌نیک رفتن، دسته‌جمعی خوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- to go on a picnic
- پیک‌نیک رفتن
- a picnic table
- میز پیک‌نیک
- Working in a mine is no picnic.
- کار کردن در معدن آسان نیست.
- They are picnicking in the forest.
- آن‌ها برای پیک‌نیک به جنگل رفته‌اند.
- We will go to the park and take a picnic with us.
- به پارک می‌رویم و غذای پیک‌نیکی همراه خود می‌بریم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد picnic

  1. noun outdoor meal
    Synonyms:
    barbecue cookout outing dining alfresco excursion weiner roast fish fry clambake
  1. noun easy undertaking
    Synonyms:
    breeze snap cinch piece of cake pushover no trouble child’s play light work smooth sailing sure thing walkover duck soup kid stuff lark setup
    Antonyms:
    difficulty drudgery

ارجاع به لغت picnic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «picnic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/picnic

لغات نزدیک picnic

پیشنهاد بهبود معانی