فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Barbecue

ˈbɑːrbəkjuː ˈbɑːbɪkjuː

گذشته‌ی ساده:

barbecued

شکل سوم:

barbecued

سوم‌شخص مفرد:

barbecues

وجه وصفی حال:

barbecuing

شکل جمع:

barbecues

توضیحات:

مخفف این لغت BBQ است.

شکل عامیانه‌ی این لغت در انگلیسی بریتانیایی و استرالیایی: barbie

در حالت اسم، این لغت به شکل barbeque نیز نوشته می‌شود ولی شکل نوشتاری barbecue رایج است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

غذا و آشپزی باربیکیو، کباب‌پز باربیکیو، دستگاه باربیکیو (وسیله‌ی پخت‌وپزی که معمولاً برای کباب کردن گوشت، سبزیجات و سایر مواد غذایی در فضای باز استفاده می‌شود)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

He grilled steaks on the barbecue.

او استیک‌ها را روی باربیکیو کباب کرد.

They gathered around the barbecue to enjoy the delicious food.

آن‌ها دور باربکیو جمع شدند تا از این غذای خوش‌مزه لذت ببرند.

noun countable A2

غذا و آشپزی باربیکیو، کباب، بریان (غذای تهیه‌شده با استفاده از دستگاه باربیکیو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The smell of the barbecue wafted through the air.

بوی باربیکیو در هوا پیچید.

We had a delicious barbecue for dinner last night.

دیشب برای شام باربیکیوی خوشمزه‌ای را خوردیم.

noun countable

مهمانی باربیکیو، باربیکیو، کباب‌خوران، مهمانی کباب

Last night, I went to a barbecue.

دیشب به کباب‌خوران رفتم.

We're having a barbecue this weekend to celebrate the end of summer.

آخر این هفته، برای جشن پایان تابستان، مهمانی باربیکیو برگزار می‌کنیم.

noun uncountable

انگلیسی آمریکایی کباب دودی (نوعی از کباب، به‌ویژه کباب گوشت خوک، که روی دستگاه باربیکیو پخته شده و معمولاً با سس باربیکیو سرو می‌شود)

They served the barbecue with cornbread.

آن‌ها کباب دودی را با نان ذرت سرو کردند.

She prepared delicious barbecue for the family gathering.

او برای دورهمی خانوادگی کباب دودی خوش‌مزه‌ای آماده کرد.

verb - intransitive verb - transitive B1

غذا و آشپزی (روی باربیکیو) کباب کردن، بریان کردن، باربیکیو کردن

We decided to barbecue some burgers and hot dogs for dinner tonight.

تصمیم گرفتیم امشب برای شام چند همبرگر و هات‌داگ را کباب کنیم.

Barbecue the meat for five minutes.

گوشت را به‌مدت پنج دقیقه باربیکیو کن.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We plan to barbecue some vegetables and tofu for the vegetarian guests.

قصد داریم برای مهمانان گیاه‌خوار مقداری سبزیجات و توفو کباب کنیم.

verb - transitive informal

(به‌شدت) مورد انتقاد قرار دادن، مسخره کردن، ریشخند کردن

The teacher barbecued the student in front of the whole class.

معلم دانش‌آموز را جلوی کل کلاس مورد تمسخر قرار داد.

The politician was barbecued by the media for his controversial statements.

رسانه‌ها این سیاست‌مدار را به‌دلیل اظهارات جنجالی‌اش مورد انتقاد قرار دادند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد barbecue

  1. noun meal cooked on grill
    Synonyms:
    cookout picnic party bake wienie roast clam bake
  1. noun grill for cookout
    Synonyms:
    grill gas grill charcoal grill broiler fireplace roaster griddle spit pit of coals
  1. verb cook outside, usually on a grill
    Synonyms:
    grill broil fry sear charcoal rotisserie

ارجاع به لغت barbecue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «barbecue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/barbecue

لغات نزدیک barbecue

پیشنهاد بهبود معانی