گذشتهی ساده:
friedشکل سوم:
friedسومشخص مفرد:
friesوجه وصفی حال:
fryingشکل جمع:
fries(خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، روی آتش پختن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Would you like fried chicken or roasted chicken?
مرغ سوخاری میل دارید یا جوجه کباب؟
I fry potatoes in olive oil.
سیبزمینی را در روغن زیتون سرخ میکنم.
We had hamburgers and fries.
ما همبرگر و سیبزمینی سرخکرده خوردیم.
زاده، تخم، فرزند، حیوان نوزاد، جوان، گروه، تهییج
A party given for the small fry in the company.
مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت دادهشدهاست.
گوشت سرخکرده، بریانی
سیب زمینی سرخ کرده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fry» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fry