فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fry

fraɪ fraɪ

گذشته‌ی ساده:

fried

شکل سوم:

fried

سوم‌شخص مفرد:

fries

وجه وصفی حال:

frying

شکل جمع:

fries

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1

(خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، روی آتش پختن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Would you like fried chicken or roasted chicken?

مرغ سوخاری میل دارید یا جوجه کباب؟

I fry potatoes in olive oil.

سیب‌زمینی را در روغن زیتون سرخ می‌کنم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We had hamburgers and fries.

ما همبرگر و سیب‌زمینی سرخ‌کرده خوردیم.

verb - intransitive

سوزاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
noun

زاده، تخم، فرزند، حیوان نوزاد، جوان، گروه، تهییج

A party given for the small fry in the company.

مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت داده‌شده‌است.

noun

گوشت سرخ‌کرده، بریانی

noun plural

سیب زمینی سرخ کرده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fry

  1. verb cook in hot oil
    Synonyms:
    sauté pan fry brown sear sizzle frizzle french fry fricassee

Idioms

small fry

بچه (بچه‌ها)

چیز کم‌اهمیت، ناچیز

بچه ماهی‌ها، ماهی‌های کوچک

اشخاص کم‌اهمیت، هیچ‌کاره

ارجاع به لغت fry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fry

لغات نزدیک fry

پیشنهاد بهبود معانی