فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cinch

sɪntʃ sɪntʃ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • noun verb - transitive adverb
    کاری که با سهولت انجام شود، تنگ یا کمربند (به اسب) بستن، محکم بستن
    • - Eating their team is a cinch.
    • - شکست دادن تیم آن‌ها حتمی است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cinch

  1. noun easy accomplishment
    Synonyms: breeze, cakewalk, child’s play, duck soup, no sweat, piece of cake, snap

Collocations

  • be a cinch

    سهل‌الوصول بودن، (حتماً یا به آسانی) به دست آمدن

ارجاع به لغت cinch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cinch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cinch

لغات نزدیک cinch

پیشنهاد بهبود معانی