فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Fracture

ˈfræktʃər ˈfræktʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fractured
  • شکل سوم:

    fractured
  • سوم شخص مفرد:

    fractures
  • وجه وصفی حال:

    fracturing
  • شکل جمع:

    fractures

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    شکستگی، انکسار، شکست، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)
    • - bone fracture
    • - شکستگی استخوان
    • - a fracture in a pipe
    • - ترک لوله
    • - His thigh bone was fractured in two places.
    • - استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.
    • - The pipe has been fractured.
    • - لوله درز پیدا کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fracture

  1. noun break, rupture
    Synonyms: breach, cleavage, cleft, crack, discontinuity, disjunction, displacement, fissure, fragmentation, gap, mutilation, opening, rent, rift, schism, severance, splinter, split, wound

ارجاع به لغت fracture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fracture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fracture

لغات نزدیک fracture

پیشنهاد بهبود معانی