فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fracture

ˈfræktʃər ˈfræktʃə

گذشته‌ی ساده:

fractured

شکل سوم:

fractured

سوم‌شخص مفرد:

fractures

وجه وصفی حال:

fracturing

شکل جمع:

fractures

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb

شکستگی، انکسار، شکست، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

bone fracture

شکستگی استخوان

a fracture in a pipe

ترک لوله

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His thigh bone was fractured in two places.

استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.

The pipe has been fractured.

لوله درز پیدا کرده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fracture

  1. noun break, rupture
    Synonyms:
    crack split breach gap opening rift rent fissure cleavage discontinuity fragmentation disjunction severance schism cleft displacement splinter mutilation wound

ارجاع به لغت fracture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fracture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fracture

لغات نزدیک fracture

پیشنهاد بهبود معانی