با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Stage

steɪdʒ steɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    staged
  • شکل سوم:

    staged
  • سوم‌شخص مفرد:

    stages
  • وجه وصفی حال:

    staging
  • شکل جمع:

    stages

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
صحنه نمایش، پرده‌گاه، صحنه‌ی تئاتر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She stood in the middle of the stage and gave a talk.
- در وسط صحنه ایستاد و نطق کرد.
- He decided to work for the stage.
- تصمیم گرفت که در تئاتر کار کند.
- His discovery is now the center of the medical stage.
- کشف او اکنون از نظر پزشکی بسیار مورد توجه است.
noun countable
مرحله، منزل، پایه، وهله، طبقه
- We will build the factory in four stages.
- کارخانه را در چهار مرحله خواهیم ساخت.
- the larval stage of an insect
- مرحله‌ی لیسه‌ای یک حشره
- the earlier stages of their civilization
- مراحل اولیه‌ی تمدن آن‌ها
verb - transitive
روی صحنه آوردن، نمایش دادن
- Sayyad has staged many shows.
- صیاد نمایش‌های زیادی را روی صحنه آورده است.
- a play that stages well
- نمایشی که روی صحنه خوب جلوه می‌کند
verb - transitive
انجام دادن، اقدام کردن
- to stage a counterattack
- دست به پاتک زدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stage

  1. noun level, period within structure or
    Synonyms: system date, degree, division, footing, grade, juncture, lap, leg, length, moment, node, notch, phase, plane, point, point in time, rung, standing, status, step
  2. noun theater platform; theater life
    Synonyms: arena, boards, Broadway, dais, drama, footlights, frame, legit, limelight, mise-en-scène, off-Broadway, play, scaffold, scaffolding, scene, scenery, set, setting, show biz, show business, spotlight, stage set, staging, theater
  3. verb arrange, produce
    Synonyms: bring out, do, engineer, execute, give, mount, open, orchestrate, organize, perform, play, present, put on, show
    Antonyms: close

Collocations

Idioms

  • by (or in) easy stages

    هر دفعه بخش کوتاهی از سفر را پیمودن، کم‌کم سفر کردن

    مرحله‌ به‌ مرحله عمل یا کار کردن، بی‌شتاب عمل کردن

  • set the stage for something

    زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

ارجاع به لغت stage

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stage» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stage

لغات نزدیک stage

پیشنهاد بهبود معانی