آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Organize

    ˈɔːrɡnaɪz ˈɔːɡənaɪz

    گذشته‌ی ساده:

    organized

    شکل سوم:

    organized

    سوم‌شخص مفرد:

    organizes

    وجه وصفی حال:

    organizing

    توضیحات:

    حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی organise است.

    معنی organize | جمله با organize

    verb - transitive B1

    سازمند کردن، سازمان دادن، سرو صورت دادن، برپا کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    He has been hired to organize the company from top to bottom.

    او را استخدام کرده‌اند که شرکت را به طور کلی سازمان بدهد.

    The workers' meeting had been organized by the socialists.

    گردهمایی کارگران توسط سوسیالیست‌ها ترتیب داده شده بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Homa organized a great party.

    هما مهمانی بزرگی برپا کرد.

    verb - transitive

    درست کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    verb - transitive

    تشکیل دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن

    They have organized a new political party.

    آن‌ها یک حزب سیاسی جدید تشکیل داده‌اند.

    verb - transitive

    سازماندهی کردن

    He organized the army into a modern fighting machine.

    او ارتش را به‌ صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.

    verb - transitive

    مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن

    to organize the files

    پرونده‌ها را مرتب کردن

    to organize one's thoughts

    افکار خود را منظم کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to organize an essay

    مقاله‌ای را طرح‌ریزی کردن

    She organized the chairs around the table.

    او صندلی‌ها را دور میز چید.

    verb - intransitive

    ترتیب دادن

    verb - intransitive

    (در اتحادیه‌ی کارگری و غیره) متشکل کردن

    The workers have the right to organize.

    کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.

    verb - intransitive

    سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد organize

    1. verb arrange, systematize
      Synonyms:
      regulate shape form establish adjust adapt coordinate classify marshal compose construct combine create standardize methodize formulate frame codify settle dispose group put together put in order straighten straighten out catalogue tabulate harmonize range correlate mold fit fashion line up tailor run get together get going see to take care of be responsible for pigeonhole look after systematize whip into shape lick into shape
      Antonyms:
      disorder disorganize disarrange destroy

    لغات هم‌خانواده organize

    • noun
      organization, reorganization, organizer
    • adjective
      organizational, organized
    • verb - transitive
      organize, reorganize

    سوال‌های رایج organize

    گذشته‌ی ساده organize چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده organize در زبان انگلیسی organized است.

    شکل سوم organize چی میشه؟

    شکل سوم organize در زبان انگلیسی organized است.

    وجه وصفی حال organize چی میشه؟

    وجه وصفی حال organize در زبان انگلیسی organizing است.

    سوم‌شخص مفرد organize چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد organize در زبان انگلیسی organizes است.

    ارجاع به لغت organize

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «organize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/organize

    لغات نزدیک organize

    • - organizational
    • - organizational culture
    • - organize
    • - organized
    • - organized crime
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.