گذشتهی ساده:
organizedشکل سوم:
organizedسومشخص مفرد:
organizesوجه وصفی حال:
organizingحالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی organise است.
سازمند کردن، سازمان دادن، سرو صورت دادن، برپا کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
He has been hired to organize the company from top to bottom.
او را استخدام کردهاند که شرکت را به طور کلی سازمان بدهد.
The workers' meeting had been organized by the socialists.
گردهمایی کارگران توسط سوسیالیستها ترتیب داده شده بود.
Homa organized a great party.
هما مهمانی بزرگی برپا کرد.
تشکیل دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن
They have organized a new political party.
آنها یک حزب سیاسی جدید تشکیل دادهاند.
سازماندهی کردن
He organized the army into a modern fighting machine.
او ارتش را به صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.
مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن
to organize the files
پروندهها را مرتب کردن
to organize one's thoughts
افکار خود را منظم کردن
to organize an essay
مقالهای را طرحریزی کردن
She organized the chairs around the table.
او صندلیها را دور میز چید.
ترتیب دادن
(در اتحادیهی کارگری و غیره) متشکل کردن
The workers have the right to organize.
کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.
سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «organize» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/organize