فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Organized

ˈɔːrɡnaɪzd ˈɔːɡənaɪzd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    organizes
  • وجه وصفی حال:

    organizing
  • صفت تفضیلی:

    more organized
  • صفت عالی:

    most organized

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    تهیه‌شده، طرح‌ریزی‌شده، تشکیل‌شده، برپاشده، ترتیب‌یافته، سازمان‌یافته
    • - organized crime
    • - جرم برنامه‌ریزی‌شده
    • - organized knowledge
    • - دانش سازمان‌یافته
    • - organized opposition
    • - مخالفت (یا مخالفان) سازمان‌یافته
  • adjective
    منظم، مرتب، سامان‌دار، سامانمند، سازمند، کارا، مؤثر
    • - an organized person
    • - آدم مرتب و منظم
  • adjective
    متشکل در اتحادیه (یا سازمان حرفه‌ای و غیره)
    • - organized labor
    • - کارگران اتحادیه(ای)
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد organized

  1. adjective arranged, systematized
    Synonyms: catalogued, classified, coordinated, correlated, formed, formulated, grouped, methodized, standardized, straightened out, tabulated

لغات هم‌خانواده organized

ارجاع به لغت organized

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «organized» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/organized

لغات نزدیک organized

پیشنهاد بهبود معانی