با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mince

mɪns mɪns mɪns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    minced
  • شکل سوم:

    minced
  • سوم شخص مفرد:

    minces
  • وجه وصفی حال:

    mincing
  • شکل جمع:

    minces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    غذا و آشپزی ریزریز کردن، قیمه کردن، خردکردن، ساطور کاری کردن، به تکه‌های کوچک تقسیم کردن
    • - to mince ham
    • - گوشت خوک را خرد کردن
    • - finely minced vegetables
    • - سبزیجات (کاملاً) خرد‌کرده
    • - His days were minced into hours and each hour was devoted to a particular task.
    • - روزهای او به ساعت تقسیم شده بودند و هر ساعت به کار ویژه‌ای اختصاص داشت.
    • - The director minced up the play.
    • - کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.
  • verb - intransitive
    (از روی تظاهر) با قدم های کوتاه راه رفتن، قر دادن
  • verb - transitive
    حرف خود را خوردن، تلویحاً گفتن
    • - I am not going to mince words with him.
    • - با او رک و بی‌رو‌در‌وایسی صحبت خواهم کرد.
    • - He thought Ahmad was wrong and did not mince matters in telling him so.
    • - او فکر می‌کرد که احمد اشتباه می‌کند و (این مطلب را) صریحاً به او گفت.
    • - She minced her words in the manner of old ladies.
    • - او مثل پیرزن‌ها واژه‌ها را بریده‌بریده ادا می‌کرد.
    • - Let us not mince the truth!
    • - بیایید حقیقت را پرده‌پوشی نکنیم!
  • noun uncountable
    غذا و آشپزی قیمه، گوشت قیمه، ریزه
    • - A small dapper lady minced along the sidewalk.
    • - زن ریزه و خوش‌لباسی در امتداد پیاده‌رو قر می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mince

  1. verb chop up
    Synonyms: chip, crumble, cut, dice, divide, grind, hack, hash, whack
  2. verb pose, put on airs
    Synonyms: attitudinize, flounce, posture, prance, sashay, strut
  3. verb euphemize, hold back in communication
    Synonyms: alleviate, decrease, diminish, extenuate, lessen, minimize, moderate, palliate, soften, spare, tone down, weaken
    Antonyms: reveal, tell all

Idioms

  • mince matters

    پرده‌پوشی کردن، رودربایستی کردن، صریحاً اظهار نکردن

  • mince no words

    رک‌گفتن، پرده‌پوشی نکردن، صریحاً اظهار‌کردن

  • not mince matters

    پرده‌پوشی نکردن، رک‌بودن

ارجاع به لغت mince

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mince» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mince

لغات نزدیک mince

پیشنهاد بهبود معانی