فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Mince

mɪns mɪns

گذشته‌ی ساده:

minced

شکل سوم:

minced

سوم‌شخص مفرد:

minces

وجه وصفی حال:

mincing

شکل جمع:

minces

توضیحات:

در معنای اول در انگلیسی آمریکایی به‌جای mince از ground beef استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

انگلیسی بریتانیایی غذا و آشپزی گوشت چرخ‌کرده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

She added herbs and spices to the mince.

او سبزیجات معطر و ادویه به گوشت چرخ‌کرده اضافه کرد.

He shaped the mince into meatballs.

او گوشت چرخ‌کرده را به شکل کوفته درآورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The price of mince has increased recently.

قیمت گوشت چرخ‌کرده اخیراً افزایش یافته است.

verb - intransitive

خرامیدن، با ناز راه رفتن، با ادا راه رفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

A small dapper lady minced along the sidewalk.

زن ریزه و خوش‌لباسی در امتداد پیاده‌رو با ادا راه می‎رفت.

She minced toward the table, making sure everyone noticed her new dress.

او به سمت میز خرامید تا مطمئن شود همه لباس جدیدش را می‌بینند.

verb - transitive

ریزریز کردن، قیمه کردن، خردکردن، ساطور کاری کردن، به تکه‌های کوچک تقسیم کردن

She used a food processor to mince the vegetables quickly.

او از غذاساز برای خرد کردن سریع سبزیجات استفاده کرد.

He prefers to mince his own meat rather than buy it pre-ground.

او ترجیح می‌دهد گوشت را خودش ریزریز کند تا اینکه آن را ازقبل چرخ‌کرده بخرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The director minced up the play.

کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.

to mince ham

گوشت خوک را خرد کردن

finely minced vegetables

سبزیجات (کاملاً) خرد‌کرده

verb - transitive

تلویحاً گفتن، باملاحظه گفتن، لفظ‌قلم صحبت کردن، ملایم حرف زدن

The professor minced his criticism to avoid discouraging the students.

استاد انتقاد خود را باملاحظه بیان کرد تا دانشجویان را دل‌سرد نکند.

I am not going to mince words with him.

با او رک و بی‌رو‌در‌وایسی صحبت خواهم کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He thought Ahmad was wrong and did not mince matters in telling him so.

او فکر می‌کرد که احمد اشتباه می‌کند و (این مطلب را) صریحاً به او گفت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mince

  1. verb chop up
    Synonyms:
    cut divide chop hack dice grind hash chip whack
  1. verb pose, put on airs
    Synonyms:
    posture strut prance sashay attitudinize flounce
  1. verb euphemize, hold back in communication
    Synonyms:
    soften moderate weaken lessen diminish minimize alleviate extenuate tone down palliate decrease spare
    Antonyms:
    reveal tell all

Idioms

mince matters

پرده‌پوشی کردن، رودربایستی کردن، صریحاً اظهار نکردن

mince no words

رک‌گفتن، پرده‌پوشی نکردن، صریحاً اظهار‌کردن

not mince matters

پرده‌پوشی نکردن، رک‌بودن

ارجاع به لغت mince

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mince» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mince

لغات نزدیک mince

پیشنهاد بهبود معانی