Meander

miˈændər miˈændə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive
پیچ، خم، دور، گردش، راه پرپیچ‌وخم، پیچ‌وخم داشتن، مسیر پیچیده‌ای را طی کردن، چماب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He has been meandering from one job to another.
- او مرتباً شغل عوض کرده‌است.
- The road meanders through the mountains.
- راه در کوهستان‌ها پیچ‌و‌تاب دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد meander

  1. verb wander, zigzag
    Synonyms: be all over the map, change, drift, extravagate, gallivant, get sidetracked, peregrinate, ramble, range, recoil, roam, rove, snake, stray, stroll, traipse, turn, twine, twist, vagabond, wind
    Antonyms: go direct, stay on path

ارجاع به لغت meander

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «meander» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/meander

لغات نزدیک meander

پیشنهاد بهبود معانی