گذشتهی ساده:
ploddedشکل سوم:
ploddedسومشخص مفرد:
plodsوجه وصفی حال:
ploddingآهسته و محکم حرکت کردن، صدای پا، زحمت کشیدن، بازحمت کاری را انجام دادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The old man plodded up the hill.
پیرمرد هنهنکنان از تپه بالا رفت.
Soldiers were plodding across the muddy fields.
سربازان با زحمت از میان زمینهای گلآلود رد میشدند.
He plodded for six years until he finally finished his thesis.
او شش سال لکلک کرد تا بالأخره تز خود را نوشت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «plod» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/plod