با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Confinement

kənˈfaɪnmənt kənˈfaɪnmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    confinements

معنی و نمونه‌جمله

noun
تحدید، زندان بودن، زایمان، بستری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Her previous confinements were very easy.
- زایمان‌های قبلی او خیلی آسان بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد confinement

  1. noun imprisonment; restriction
    Synonyms: bonds, bounding, bounds, check, circumscription, coercion, constrainment, constraint, control, cramp, curb, custody, delimitation, detention, immuration, incarceration, internment, jail, keeping, limitation, repression, safekeeping, trammels
    Antonyms: freedom, liberation

لغات هم‌خانواده confinement

ارجاع به لغت confinement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «confinement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/confinement

لغات نزدیک confinement

پیشنهاد بهبود معانی