آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۸ فروردین ۱۴۰۴

    Job

    dʒɑːb dʒɒb

    گذشته‌ی ساده:

    jobbed

    شکل سوم:

    jobbed

    سوم‌شخص مفرد:

    jobs

    وجه وصفی حال:

    jobbing

    شکل جمع:

    jobs

    معنی job | جمله با job

    noun countable A1

    شغل، کار، سمت، پست، مقام (کاری که برای پول درآوردن انجام می‌شود)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    I gave up my job last week.

    هفته‌ی گذشته کارم را ترک کردم.

    Finding a new job can be challenging.

    یافتن شغل جدید می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He has an important job in the company.

    او در شرکت سمت مهمی دارد.

    noun countable A2

    کار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    We hired him to do the odd jobs around the farm.

    او را برای انجام کارهای متفرقه‌ی مزرعه استخدام کردیم.

    Some of these things are to be learned on the job.

    برخی از این چیزها را باید طی انجام کار (در عمل) یاد گرفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Let's continue with the job in hand.

    بیایید کار فعلی را ادامه بدهیم.

    Together let's get on with the job of rebuilding our economy.

    بیایید با هم کار بازسازی اقتصادمان را پیگیری کنیم.

    the job of reforming the government

    کار اصلاح دولت

    noun singular B2

    وظیفه، مسئولیت، کار

    Her job is answering letters.

    کار او پاسخ دادن به نامه‌ها است.

    His job is to manage the company’s finances and ensure profitability.

    وظیفه‌اش مدیریت مالی شرکت و اطمینان از سودآوری است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    As a teacher, it is my job to inspire and motivate my students.

    به‌عنوان معلم، مسئولیتم الهام بخشیدن و انگیزه دادن به دانش‌آموزانم است.

    noun singular informal

    کار سخت، عمل شاق، مشکل، دردسر، زحمت

    Convincing him was quite a job.

    مجاب کردن او کار کاملاً شاقی بود.

    Getting the children ready for school in the morning is always a job.

    آماده کردن بچه‌ها برای مدرسه در صبح همیشه زحمت است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Fixing the old car was a job I wasn't looking forward to.

    تعمیر کردن ماشین قدیمی کار مشکلی بود که اصلاً منتظرش نبودم.

    The new project proved to be a real job.

    ثابت شد که پروژه‌ی جدید کار سختی است.

    noun countable informal

    چیز، مدل، نمونه، جور

    Can you hand me the job that I left on your desk?

    می‌شه اون چیزی که روی میز گذاشتم، بهم بدی؟

    I got a new leather bag; it's an authentic job, not fake at all.

    کیف چرم جدیدی گرفتم؛ نمونه‌ی اصل است و اصلاً تقلبی نیست.

    noun slang countable

    دزدی، سرقت، نامردی، بدرفتاری

    The bank teller was shocked when she discovered the job that had been committed earlier that day.

    کارمند بانک وقتی به دزدی اوایل آن روز پی برد، شوکه شد.

    spreading rumors about Parisa was a nasty job he did.

    شایعه پراکنی درباره‌ی پریسا، بدرفتاری ناپسندی بود که او انجام داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the gang that pulled the bank job

    باندی که به بانک دستبرد زد

    noun countable

    حالت کار (خوب یا بد) (معمولاً با good یا bad می‌آید)

    I hope next time you'll do a better job.

    امیدوارم دفعه‌ی دیگر کارت بهتر باشد.

    The car is old but it will do the job.

    اتومبیل کهنه است ولی کار می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It was a good job you didn't hit the old man!

    خوب شد که به پیرمرد نزدی!

    noun

    پزشکی جراحی پلاستیک، عمل (برای اهداف زیبایی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    He had a hair transplant job to restore his hairline.

    او عمل کاشت مو انجام داد تا خط موی خود را بازسازی کند.

    She got a nose job last year and is really happy with the results.

    او پارسال عمل بینی را انجام داد و واقعاً از نتایج آن راضی است.

    verb - intransitive

    کار کردن (معمولاً موقت)

    She decided to job as a freelance writer after being laid off from her previous job.

    او پس‌از اخراج از شغل قبلی خود تصمیم گرفت به‌عنوان نویسنده‌ی آزادکار کار کند.

    He enjoys the flexibility of jobbing as a photographer.

    او از انعطاف‌پذیری کار کردن به‌عنوان عکاس لذت می‌برد.

    verb - transitive

    خریدوفروش کردن (برای مثال در بازار سهام برای سود)

    The experienced trader knew when to job shares in order to maximize his profits.

    تریدر باتجربه می‌دانست که چه زمانی باید سهام خریدوفروش کند تا بتواند سود خود را به حداکثر برساند.

    I decided to job some stocks in the tech industry.

    تصمیم گرفتم چند سهام در صنعت فناوری را خریدوفروش کنم.

    verb - intransitive

    عمده فروشی کردن، بنکداری کردن، واسطه‌گری کردن، دلالی کردن

    His company jobs and does not deal with retail customers.

    شرکت او عمده‌فروشی می‌کند و با مشتریان خرده‌پا سر و کار ندارد.

    The company jobs goods from different suppliers and sells them to smaller stores.

    این شرکت کالاها را از تأمین‌کنندگان مختلف واسطه‌گری می‌کند و آن‌ها را به فروشگاه‌های کوچک می‌فروشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They are jobbing for various furniture brands.

    آن‌ها برای برندهای مختلف مبلمان، فروش عمده می‌کنند.

    adjective

    شغلی، کاری

    The company offers excellent job benefits, including healthcare and pension plans.

    شرکت مزایای شغلی عالی‌ای ارائه می‌دهد، ازجمله طرح‌های بهداشتی و بازنشستگی.

    Many employees are concerned about the future of job security in the company.

    بسیاری از کارکنان نگران آینده‌ی امنیت کاری در شرکت هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    job opportunities

    فرصت‌های شغلی

    job experience

    تجربه‌ی کاری

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد job

    1. noun a difficult or tedious undertaking
      Synonyms:
      chore effort caper task
      Antonyms:
      fun
    1. verb arranged for contracted work to be done by others
      Synonyms:
      subcontract farm-out
    1. verb invest at a risk
      Synonyms:
      speculate
    1. noun employment
      Synonyms:
      work occupation business activity position place situation task pursuit profession career livelihood engagement function office post calling line trade capacity means appointment assignment opening berth billet chore connection spot stint vocation craft grind operation métier gig niche posting daily grind faculty nine-to-five rat race handicraft racket swindle
      Antonyms:
      unemployment
    1. noun task
      Synonyms:
      work duty responsibility assignment business matter thing chore effort project undertaking action act deed operation function role errand mission concern charge burden obligation enterprise pursuit commission office contribution stint affair province care devoir taskwork tour of duty venture
      Antonyms:
      fun

    Collocations

    full-time job

    شغل تمام‌وقت، کار تمام‌وقت

    on the job

    1- حین انجام کار

    do the job

    کار را انجام دادن، به‌درد خوردن، (برای انجام کار) کافی بودن

    make the best of a bad job

    کار یا چیز بد یا ناخوش‌آیند را تا می‌شود خوب انجام دادن

    on with the job of

    سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی

    Collocations بیشتر

    fulfilling job

    شغل رضایت‌بخش/شغل ارضاکننده

    get a job

    شغل پیدا کردن

    have a job as

    به عنوان ... کار کردن، شغل ... داشتن

    high-powered job

    شغل پرقدرت / شغل رده بالا

    apply for a job

    درخواست کار دادن

    lucrative job

    شغل پردرآمد، شغل پرسود

    offer someone a job

    پیشنهاد کار دادن به کسی

    permanent job

    شغل دائمی

    rewarding job

    شغل رضایت‌بخش (از نظر روحی/معنوی)

    steady job

    شغل ثابت

    top job

    شغل رده بالا، مقام عالی

    job losses

    از دست دادن شغل (بیکاری‌ها - جمع)

    dead-end job

    شغل بی‌سرانجام، شغلی که آینده‌ای ندارد

    demanding job

    شغل پر زحمت، شغل طاقت فرسا، شغل سخت

    land a job

    شغلی پیدا کردن، استخدام شدن

    walk straight into a job

    به راحتی و بدون دردسر شغلی پیدا کردن

    aspects of the job

    جنبه های شغل

    fit the job description

    مطابق شرح شغل بودن / با شرح وظایف همخوانی داشتن

    do a job-share

    کار نیمه‌وقت مشترک داشتن، تقسیم کردن یک شغل تمام‌وقت (بین دو نفر)

    part-time job

    شغل پاره‌وقت، کار پاره‌وقت

    job interview

    مصاحبه‌ی شغلی، مصاحبه‌ی کاری

    job security

    امنیت شغلی

    job title

    عنوان شغلی

    job satisfaction

    رضایت شغلی (نگرش فرد نسبت به شغل خود که میزان خشنودی وی از موقعیت شغلی، درآمد، محیط کار و علاقه‌مندی به آن کار را نشان می‌دهد)

    job opportunity

    فرصت شغلی

    job bank

    بانک اطلاعاتی مشاغل (حاوی فهرست و جزئیات مشاغل موجود که توسط یک مؤسسه‌ی کاریابی یا یک شرکت بزرگ تهیه شده و در اختیار کارجویان و مدیران منابع انسانی قرار می‌گیرد.)

    job description

    شرح موقعیت شغلی، شرح وظایف شغلی

    job offer

    پیشنهاد کاری، پیشنهاد شغلی

    job creation

    اشتغال‌زایی، ایجاد اشتغال، ایجاد فرصت‌های شغلی

    job loss

    از دست دادن شغل، از دست دادن کار

    job promotion

    ارتقای شغلی، ارتقای کاری

    Idioms

    do (or make) a good (or bad) job

    خوب (یا بد) کار کردن

    (a) good job

    (انگلیس) خوش‌شانسی، کار خدا

    do a job on someone

    کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی حقه زدن

    give someone (or something) up as a bad job

    از کسی (یا چیزی) نومید شدن یا دل کندن

    is just the job

    درست آن چیزی است که لازم بود

    Idioms بیشتر

    the job at hand

    کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش

    the patience of job

    صبر ایوب، بردباری بسیار، تاب‌آوری فراوان

    on the job

    2- (عامیانه) دارای دقت در کار، دقیق، هوشیار، زبل 3- در محل کار (یا کارگاه)

    lie down on the job

    (آمریکا- عامیانه) کم‌کاری کردن، تعلل کردن

    next in line for the job

    نامزد بعدی این شغل

    good job!

    آفرین، کارت عالی بود، باریکلا (برای تشکر و قدردانی از کسی که کارش را به‌خوبی انجام داده است)

    لغات هم‌خانواده job

    • noun
      job, jobless
    • adjective
      jobless

    سوال‌های رایج job

    گذشته‌ی ساده job چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده job در زبان انگلیسی jobbed است.

    شکل سوم job چی میشه؟

    شکل سوم job در زبان انگلیسی jobbed است.

    شکل جمع job چی میشه؟

    شکل جمع job در زبان انگلیسی jobs است.

    وجه وصفی حال job چی میشه؟

    وجه وصفی حال job در زبان انگلیسی jobbing است.

    سوم‌شخص مفرد job چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد job در زبان انگلیسی jobs است.

    ارجاع به لغت job

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «job» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/job

    لغات نزدیک job

    • - joanna
    • - joanne
    • - job
    • - job action
    • - job analysis
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.