شکل جمع:
jobsتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کار را انجام دادن، بهدرد خوردن، (برای انجام کار) کافی بودن
کار تمام وقت
کار یا چیز بد یا ناخوشآیند را تا میشود خوب انجام دادن
1- حین انجام کار
سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی
do (or make) a good (or bad) job
خوب (یا بد) کار کردن
(انگلیس) خوششانسی، کار خدا
کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی حقه زدن
give someone (or something) up as a bad job
از کسی (یا چیزی) نومید شدن یا دل کندن
درست آن چیزی است که لازم بود
2- (عامیانه) دارای دقت در کار، دقیق، هوشیار، زبل 3- در محل کار (یا کارگاه)
کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «job» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/job