امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Office

ˈɒː- / / ˈɑː- ˈɒfɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    offices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A2
شغل، مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، احراز مقام، اشتغال

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- It was done through my brother's good offices.
- آن کار به همت نیک برادرم انجام شد.
- public office
- شغل دولتی
- a man's worth does not depend on his office; rather the worth of his office depends on him
- نه به منصب بود بلندی مرد / بلکه منصب شود به مرد بلند
- office job
- شغل اداری
- the office of mayor
- شغل شهرداری، مقام شهردار
- Her main office in life was to help others.
- کار عمده‌ی او در زندگی کمک به دیگران بود.
- His frozen fingers could not perform their office.
- انگشتان یخ‌زده‌ی او نمی‌توانستند کار خود را انجام بدهند.
- the office of the president
- مقام ریاست
- Which political party was in office five years ago?
- پنج سال پیش کدام حزب سیاسی بر سر کار بود؟
- The Democrats have been out of office for four years.
- چهار سال است که دموکراتها قدرت را در دست ندارند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
(مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)
- the office of the mass
- مراسم عشای ربانی
- the offices of the dead
- مراسم وابسته به کفن و دفن
noun
(کلیسا) رسم
- a priest reciting his office
- کشیشی که دعای خود را می‌خواند
noun countable
(محل یا ساختمان) اداری، وابسته به اداره، اداری، دفتری، محل کار، اداره، دفتر کار
- a lawyer's office
- دفتر وکیل دادگستری
- lost property office
- دفتر اشیای گمشده
- Our office is ten stories high.
- اداره‌ی ما ده طبقه است.
- office workers
- کارمندان دفتری، کارمندان اداری
- office equipment
- لوازم دفتر (یا اداره)
noun
(در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه
- I have turned one of the bedrooms into an office.
- یکی از اتاق‌ها را اتاق کار کرده‌ام.
noun
(امریکا) اداره‌ی کل (کوچکتر از وزارت)
- Our central office is in New York.
- ادار‌ه‌ی مرکزی ما در نیویورک است.
- Patent Office
- اداره‌ی کل ثبت اختراعات و امتیازات
- U.S. Printing Office
- اداره‌ی کل چاپخانه‌های دولت فدرال
noun
مطب، باجه، دیوان
- a doctor's office
- مطب پزشکی
- a ticket office at a station
- باجه‌ی فروش بلیط در ایستگاه
noun
(انگلیس) وزارت
- the Home Office
- وزارت کشور
- the Foreign Office
- وزارت امور خارجه (برون مرز)
- War Office
- وزارت جنگ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد office

  1. noun business, responsibility
    Synonyms:
    appointment berth billet capacity charge commission connection duty employment function job obligation occupation performance place post province responsibility role service situation spot station trust work
  1. noun place of business
    Synonyms:
    agency building bureau cave center department facility factory foundry room salt mines setup shop store suite warehouse workstation
    Antonyms:
    home

Collocations

  • office-block

    ساختمان اداری (معمولاً بزرگ و شامل چند اداره)

Idioms

  • lay down office

    از مقامی استعفا دادن، از منصب کناره‌گیری کردن

لغات هم‌خانواده office

ارجاع به لغت office

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «office» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/office

لغات نزدیک office

پیشنهاد بهبود معانی