گذشتهی ساده:
shoppedشکل سوم:
shoppedسومشخص مفرد:
shopsوجه وصفی حال:
shoppingشکل جمع:
shopsدر معنای اول در انگلیسی آمریکایی بهجای shop از store استفاده میشود.
انگلیسی بریتانیایی دکان، مغازه، فروشگاه، دکه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Farhad has opened a new shop.
فرهاد مغازهی تازهای باز کرده است.
The shop on the corner is known for its fresh produce.
دکان سر نبش بهخاطر محصولات تازهاش معروف است.
She works at the flower shop after school.
او بعداز مدرسه در گلفروشی کار میکند.
a butcher's shop
دکان قصابی
a printing shop
چاپخانه
انگلیسی بریتانیایی خرید (تهیهی مایحتاج خانه)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She forgot to do the shop this week, so we have nothing in the fridge.
این هفته فراموش کرد که خرید کند، برای همین در یخچال هیچچیزی نداریم.
Our weekly shop usually includes fresh vegetables, dairy products, and some snacks.
خرید هفتگی ما معمولاً شامل سبزیجات تازه، لبنیات و مقداری تنقلات میشود.
کارگاه، تعمیرگاه
My uncle owns a furniture workshop where he makes handmade chairs.
عموی من کارگاه نجاری دارد که در آن صندلیهای دستساز میسازد.
He runs a car repair shop.
او تعمیرگاه خودرو دارد.
They opened a small workshop to make custom leather bags.
کارگاه کوچکی راه انداختند تا کیفهای چرمی سفارشی بسازند.
This shop specializes in repairing antique clocks.
این تعمیرگاه در تعمیر ساعتهای عتیقه تخصص دارد.
a car repair shop
کارگاه تعمیرات اتومبیل
کسبوکار
Running a small shop requires a lot of effort.
ادارهی کسبوکار کوچک نیاز به تلاش زیادی دارد.
They turned their home bakery into a successful shop.
آنها شیرینیپزی خانگیشان را به کسبوکار موفقی تبدیل کردند.
Many shops went out of business during the economic crisis.
بسیاری از کسبوکارها در دوران بحران اقتصادی تعطیل شدند.
خرید کردن
I go shopping once a week.
هفتهای یکبار به خرید میروم.
We usually shop at this store.
ما معمولاً از این مغازه خرید میکنیم.
انگلیسی آمریکایی گشتن، جستوجو کردن، بازارگردی کردن، مغازهگردی کردن (برای خرید محصولی)
I’m shopping for a new laptop.
دارم برای خرید لپتاپ جدید جستوجو میکنم.
She spent the whole afternoon shopping for shoes.
او تمام بعدازظهر را مشغول گشتن برای خرید کفش بود.
Before making a decision, I like to shop around.
قبلاز تصمیمگیری دوست دارم در مغازهگردی کنم.
I am shopping around for a used car.
درصدد خرید یک اتومبیل دست دوم هستم.
انگلیسی بریتانیایی عامیانه لو دادن، گزارش دادن (به پلیس)
Someone must have shopped him to the authorities.
حتماً کسی او را به مقامات گزارش داده است.
She refused to shop her friend to the police.
او حاضر نشد دوستش را به پلیس لو بدهد.
Amir was caught because his neighbor shopped him.
امیر را گرفتند چون همسایهاش او را لو داد.
ارائه دادن، پیشنهاد کردن (برای فروش)
His new startup idea is being shopped to investors.
ایدهی استارتاپ جدیدش به سرمایهگذاران ارائه شده است.
The artwork is being shopped to several galleries.
این اثر هنری به چندین گالری پیشنهاد شده است.
از یک مغازه به مغازهی دیگر رفتن، قیمت گرفتن از چند جا
1- (مثلاً جمعهها یا شبها) مغازه را بستن، تعطیل کردن 2- برای همیشه بستن، به کار و کاسبی خاتمه دادن
دربارهی شغل خود حرف زدن، دربارهی کار و کاسبی اختلاط کردن (بهخصوص در مهمانی)
کارگاه الگوسازی (در کارخانهها)
مغازهی کارگشایی و گروبرداری
دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دستبهکار شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «shop» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shop