فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Shop

ʃɑːp ʃɒp

گذشته‌ی ساده:

shopped

شکل سوم:

shopped

سوم‌شخص مفرد:

shops

وجه وصفی حال:

shopping

شکل جمع:

shops

توضیحات:

در معنای اول در انگلیسی آمریکایی به‌جای shop از store استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

انگلیسی بریتانیایی دکان، مغازه، فروشگاه، دکه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

Farhad has opened a new shop.

فرهاد مغازه‌ی تازه‌ای باز کرده است.

The shop on the corner is known for its fresh produce.

دکان سر نبش به‌خاطر محصولات تازه‌اش معروف است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She works at the flower shop after school.

او بعداز مدرسه در گل‌فروشی کار می‌کند.

a butcher's shop

دکان قصابی

a printing shop

چاپخانه

noun countable

انگلیسی بریتانیایی خرید (تهیه‌ی مایحتاج خانه)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

She forgot to do the shop this week, so we have nothing in the fridge.

این هفته فراموش کرد که خرید کند، برای همین در یخچال هیچ‌چیزی نداریم.

Our weekly shop usually includes fresh vegetables, dairy products, and some snacks.

خرید هفتگی ما معمولاً شامل سبزیجات تازه، لبنیات و مقداری تنقلات می‌شود.

noun countable

کارگاه، تعمیرگاه

My uncle owns a furniture workshop where he makes handmade chairs.

عموی من کارگاه نجاری دارد که در آن صندلی‌های دست‌ساز می‌سازد.

He runs a car repair shop.

او تعمیرگاه خودرو دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They opened a small workshop to make custom leather bags.

کارگاه کوچکی راه انداختند تا کیف‌های چرمی سفارشی بسازند.

This shop specializes in repairing antique clocks.

این تعمیرگاه در تعمیر ساعت‌های عتیقه تخصص دارد.

a car repair shop

کارگاه تعمیرات اتومبیل

noun countable informal

کسب‌وکار

Running a small shop requires a lot of effort.

اداره‌ی کسب‌وکار کوچک نیاز به تلاش زیادی دارد.

They turned their home bakery into a successful shop.

آن‌ها شیرینی‌پزی خانگی‌شان را به کسب‌وکار موفقی تبدیل کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Many shops went out of business during the economic crisis.

بسیاری از کسب‌وکارها در دوران بحران اقتصادی تعطیل شدند.

verb - intransitive B1

خرید کردن

I go shopping once a week.

هفته‌ای یک‌بار به خرید می‌روم.

We usually shop at this store.

ما معمولاً از این مغازه خرید می‌کنیم.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی گشتن، جست‌وجو کردن، بازارگردی کردن، مغازه‌گردی کردن (برای خرید محصولی)

I’m shopping for a new laptop.

دارم برای خرید لپ‌تاپ جدید جست‌وجو می‌کنم.

She spent the whole afternoon shopping for shoes.

او تمام بعدازظهر را مشغول گشتن برای خرید کفش بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Before making a decision, I like to shop around.

قبل‌از تصمیم‌گیری دوست دارم در مغازه‌گردی کنم.

I am shopping around for a used car.

درصدد خرید یک اتومبیل دست دوم هستم.

verb - transitive

انگلیسی بریتانیایی عامیانه لو دادن، گزارش دادن (به پلیس)

Someone must have shopped him to the authorities.

حتماً کسی او را به مقامات گزارش داده است.

She refused to shop her friend to the police.

او حاضر نشد دوستش را به پلیس لو بدهد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Amir was caught because his neighbor shopped him.

امیر را گرفتند چون همسایه‌اش او را لو داد.

verb - transitive

ارائه دادن، پیشنهاد کردن (برای فروش)

His new startup idea is being shopped to investors.

ایده‌ی استارتاپ جدیدش به سرمایه‌گذاران ارائه شده است.

The artwork is being shopped to several galleries.

این اثر هنری به چندین گالری پیشنهاد شده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shop

  1. noun place of retail business
    Synonyms:
    store market outlet stand supermarket department store chain deli showroom emporium boutique mill five-and-dime
  1. verb look for merchandise to buy
    Synonyms:
    buy purchase go shopping look for market try to buy hunt for
    Antonyms:
    sell
  1. verb to get under way
    Synonyms:
    business buy factory hunt market mart office plant purchase studio workplace
  1. noun a retail establishment where merchandise is sold
    Synonyms:
    store workshop department-store retail store boutique dry-goods store emporium novelty shop repair shop go into business start open up business close-down close-up go out of business outlet cease functioning talk business exchange views discuss one's work
  1. verb look for merchandise to buy
    Synonyms:
    shop for shop-around look for browse denounce hunt for tell-on betray try to buy give away rat grass shit snitch stag
    Antonyms:
    sell
  1. verb do one's shopping at; do business with; be a customer or client of
    Synonyms:
    patronize patronise shop-at buy at frequent sponsor

Phrasal verbs

shop around

از یک مغازه به مغازه‌ی دیگر رفتن، قیمت گرفتن از چند جا

Collocations

shut up shop

1- (مثلاً جمعه‌ها یا شب‌ها) مغازه را بستن، تعطیل کردن 2- برای همیشه بستن، به کار و کاسبی خاتمه دادن

talk shop

درباره‌ی شغل خود حرف زدن، درباره‌ی کار و کاسبی اختلاط کردن (به‌خصوص در مهمانی)

pattern shop

کارگاه الگو‌سازی (در کارخانه‌ها)

pawnbroker's shop

مغازه‌ی کارگشایی و گروبرداری

Idioms

set up shop

دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دست‌به‌کار شدن

لغات هم‌خانواده shop

  • verb - transitive
    shop

ارجاع به لغت shop

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shop» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shop

لغات نزدیک shop

پیشنهاد بهبود معانی