امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Snitch

snɪtʃ snɪtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    snitched
  • شکل سوم:

    snitched
  • سوم‌شخص مفرد:

    snitches
  • وجه وصفی حال:

    snitching
  • شکل جمع:

    snitches

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun countable
خبرکش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
verb - intransitive
خبرچینی کردن، لو دادن، زیرآب کسی را زدن
verb - transitive
دله‌دزدی کردن، کش رفتن
- At the restaurant she snitched the salt shaker.
- در رستوران نمکدان را کش رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد snitch

  1. noun informer
    Synonyms:
    betrayer blabbermouth canary deep throat double-crosser fink informant narc nark rat sneak snitcher source squealer stoolie stool pigeon tattler tattletale tipster turncoat weasel whistle-blower
  1. verb steal
    Synonyms:
    burglarize carry off defraud embezzle heist hold up keep lift loot make off with pickpocket pilfer pillage pinch plunder poach remove rip off shoplift swipe take walk off with
  1. verb inform
    Synonyms:
    betray blab confess give away leak rat on squeal tattle tell tell on tip turn in

ارجاع به لغت snitch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «snitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/snitch

لغات نزدیک snitch

پیشنهاد بهبود معانی