با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Blab

blæb blæb
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun noun verb - intransitive verb - intransitive adverb adverb
    فضولی کردن، وراجی کردن، گستاخی کردن، فاش و ابرازکردن، فضول
    • - He has been blabbing to the press.
    • - در روزنامه‌ها رازگشایی کرده است.
    • - He promised not to blab.
    • - قول داد دهان‌لقی نکند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد blab

  1. verb gossip
    Synonyms: babble, betray, blather, blurt out, chatter, disclose, divulge, gab, gabble, give away, go on, jabber, let out, let slip, mouth, peach, prattle, reveal, run off at the mouth, run on, shoot the breeze, spill, spill the beans, squeal, talk through one’s hat, tattle, tell, tell on, yak, yakkety-yak
    Antonyms: be quiet, shut up

ارجاع به لغت blab

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blab» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blab

لغات نزدیک blab

پیشنهاد بهبود معانی