فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Informant

ɪnˈfɔːrmənt ɪnˈfɔːmənt

شکل جمع:

informants

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

آگاهی‌دهنده، خبررسان، مخبر، شکل‌دهنده، جاسوس، خبرچین، اطلاع رسان

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The police used one of the prisoners as their informant.

پلیس از یکی از زندانیان به‌عنوان خبرچین استفاده کرد.

For reasons of personal safety, the informant wishes to remain anonymous.

به دلایل امنیت شخصی، خبررسان مایل است ناشناس بماند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد informant

  1. noun person who delivers news
    Synonyms:
    reporter journalist messenger announcer newscaster/newsperson herald notifier source adviser propagandist interviewer accuser betrayer rat tattletale tattler sneak blabbermouth crier preacher stool pigeon canary deep throat double-crosser

لغات هم‌خانواده informant

ارجاع به لغت informant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «informant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/informant

لغات نزدیک informant

پیشنهاد بهبود معانی