Informant

ɪnˈfɔːrmənt ɪnˈfɔːmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    informants

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
آگاهی‌دهنده، خبررسان، مخبر، شکل‌دهنده، جاسوس، خبرچین، اطلاع رسان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The police used one of the prisoners as their informant.
- پلیس از یکی از زندانیان به‌عنوان خبرچین استفاده کرد.
- For reasons of personal safety, the informant wishes to remain anonymous.
- به دلایل امنیت شخصی، خبررسان مایل است ناشناس بماند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد informant

  1. noun person who delivers news
    Synonyms: accuser, adviser, announcer, betrayer, blabbermouth, canary, crier, deep throat, double-crosser, herald, interviewer, journalist, messenger, newscaster/newsperson, notifier, preacher, propagandist, rat, reporter, sneak, source, stool pigeon, tattler, tattletale

لغات هم‌خانواده informant

ارجاع به لغت informant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «informant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/informant

لغات نزدیک informant

پیشنهاد بهبود معانی