آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۹ آبان ۱۴۰۴

    Enterprise

    ˈent̬ərpraɪz ˈentəpraɪz

    شکل جمع:

    enterprises

    معنی enterprise | جمله با enterprise

    noun countable uncountable C1

    سازمان، مؤسسه، شرکت، کسب‌وکار، پروژه‌ی بزرگ و مهم، طرح (اقتصادی یا تجاری)

    He invested in a commercial enterprise that promised high returns.

    او در طرح تجاری‌ای سرمایه‌گذاری کرد که بازدهی بالایی وعده می‌داد.

    Private enterprises played a major role in revitalizing the local economy.

    کسب‌وکارهای خصوصی، نقش مهمی در احیای اقتصاد محلی ایفا کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an old enterprise specializing in banking activities

    یک شرکت قدیمی که تخصص آن در امور بانکی است

    Agricuiture is the principal enterprise among these people.

    کشاورزی فعالیت عمده‌ی این مردم است.

    His new enterprise is a restaurant on Shemiran Avenue.

    کسب و کار جدید او رستورانی در خیابان شمیران است.

    noun uncountable C1

    همت، پشتکار، ابتکار، جسارت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The team showed enterprise in overcoming unexpected challenges during the project.

    اعضای تیم در مواجهه با چالش‌های غیرمنتظره درطول پروژه ابتکار نشان دادند.

    It takes enterprise and creativity to succeed in such a competitive market.

    موفقیت در چنین بازار رقابتی‌ای نیازمند خلاقیت و جسارت است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Battles and important enterprises in which my grandfather took part.

    نبردهای مهم و عملیات جسورانه‌ای که پدربزرگم در آن شرکت داشت.

    They complained about his lack of enterprise.

    از بی‌عرضگی او شکایت می‌کردند.

    a man of unusual insight and enterprise

    مردی دارای بینش و همت فوق‌العاده

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد enterprise

    1. noun adventure, undertaking
      Synonyms:
      work business activity action thing project venture attempt effort endeavor try pursuit task plan scheme undertaking operation move deal happening performance engagement concern establishment firm company house program proposition purpose cause campaign crusade striving risk hazard stake speculation plunge flier follow through do essay affair deed bit bag game ballgame biggie big idea baby outfit pet project stunt
      Antonyms:
      inactivity idleness unemployment
    1. noun resourcefulness, energy
      Synonyms:
      energy activity force drive spirit zeal vigor enthusiasm ambition courage initiative boldness daring dash readiness industry push pluck hustle alertness audacity gumption resource self-reliance foresight inventiveness venturesomeness get-up-and-go adventurousness eagerness
      Antonyms:
      apathy idleness passivity passiveness indolence

    سوال‌های رایج enterprise

    شکل جمع enterprise چی میشه؟

    شکل جمع enterprise در زبان انگلیسی enterprises است.

    ارجاع به لغت enterprise

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «enterprise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/enterprise

    لغات نزدیک enterprise

    • - enterostomy
    • - enterovirus
    • - enterprise
    • - enterprise application
    • - enterprise software
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.