امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Purpose

ˈpɜrːpəs ˈpɜːpəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    purposed
  • شکل سوم:

    purposed
  • سوم‌شخص مفرد:

    purposes
  • وجه وصفی حال:

    purposing
  • شکل جمع:

    purposes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
قصد، عزم، منظور، هدف، مقصود، نیت، عمد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- What is your purpose in writing this letter?
- منظور تو از نوشتن این نامه چیست؟
- Having fun seems to be her only purpose in life.
- در ظاهر تنها هدف او در زندگی خوش‌گذرانی است.
- Our purpose was to return before Sunday.
- قصد ما این بود که پیش از یکشنبه مراجعت کنیم.
- My purpose was to give him a warning.
- مقصودم این بود که به او هشدار بدهم.
- infirm of purpose
- (شکسپیر) ضعیف در تصمیم‌گیری
- Ahmad left his book on purpose.
- احمد کتاب خود را به‌ عمد جا گذاشت.
- He uses his talents to good purpose.
- او از استعدادهای خود خوب استفاده می‌کند.
- money spent to little purpose
- پولی که بیهوده خرج می‌شود
- What you said was quite to the purpose.
- آنچه که گفتی کاملاً بجا بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
در نظر داشتن، قصد داشتن، پیشنهادکردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد purpose

  1. noun intention, meaning, aim
    Synonyms: ambition, animus, aspiration, big idea, bourn, calculation, design, desire, destination, determination, direction, dream, drift, end, expectation, function, goal, hope, idea, intendment, intent, mecca, mission, object, objective, plan, point, premeditation, principle, project, proposal, proposition, prospect, reason, resolve, scheme, scope, target, ulterior motive, view, whatfor, where one’s headed, whole idea, why and wherefore, whyfor, will, wish
  2. noun persistence, resolve
    Synonyms: confidence, constancy, determination, faith, firmness, resolution, single-mindedness, steadfastness, tenacity, will
  3. noun use
    Synonyms: advantage, avail, benefit, duty, effect, function, gain, goal, good, mark, mission, object, objective, outcome, profit, result, return, target, utility
  4. verb intend, set sights on
    Synonyms: aim, aspire, bid for, commit, conclude, consider, contemplate, decide, design, determine, have a mind to, have in view, make up one’s mind, mean, meditate, mind, plan, ponder, propose, pursue, resolve, think to, work for, work toward

Collocations

  • of set purpose

    1- به‌منظور خاص، به هدف معین 2- به عمد، به‌طور عمدی

  • on purpose

    عمداً، به عمد

    عمدی، به‌عمد، تعمدی، دانسته، آگاهانه

  • to good purpose

    با اثر دلخواه، با نتیجه‌ی خوب، به‌طور سودآور

  • to little (or no) purpose

    بیهوده، بی‌نتیجه، بی‌فایده

  • to the purpose

    مربوط، بجا، درخور

لغات هم‌خانواده purpose

ارجاع به لغت purpose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «purpose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/purpose

لغات نزدیک purpose

پیشنهاد بهبود معانی