Return

rɪˈtɜrːn rɪˈtɜːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    returned
  • شکل سوم:

    returned
  • سوم‌شخص مفرد:

    returns
  • وجه وصفی حال:

    returning
  • شکل جمع:

    returns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A2
برگشتن، بازگشتن، بازآمدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- After lunch, he will return to his office.
- پس از ناهار به اداره‌اش باز خواهد گشت.
- I returned to Iran.
- به ایران برگشتم.
- They returned from London to Tehran.
- از لندن به تهران بازگشتند.
- the lost Joseph will return to Canaan, don't grieve ...
- یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور ...
verb - transitive C1
پس دادن، جبران کردن، عوض دادن، (سلام و احوال‌پرسی و غیره) پاسخ دادن، جواب دادن
- Return good for evil!
- بدی را با نیکی پس بده!
- He returned my greeting with a friendly smile.
- به سلام من با لبخندی دوستانه پاسخ داد.
- "very well," returned his brother
- برادرش پاسخ داد: «بسیار خوب»
verb - transitive
... به همراه داشتن، برگرداندن (سود)، سود دادن، بازده دادن
- The investment is expected to return substantial profits.
- انتظار می‌رود این سرمایه‌گذاری سود قابل توجهی را به همراه داشته باشد.
- The real estate market is set to return impressive returns this year.
- بازار املاک و مستغلات قرار است امسال بازده چشمگیری داشته باشد.
verb - transitive
برگرداندن، پس بردن، پس آوردن، پس دادن، پس فرستادن، بازگرداندن، بازپس فرستادن، اعاده کردن، مسترد داشتن
- I returned the book which he had lent me.
- کتابی که به من قرض داده بود، برگرداندم.
- We returned the room to its former look.
- اتاق را به‌ شکل سابق خود برگرداندیم.
- We will return these houses to their owners.
- این خانه‌ها را به صاحبان آن‌ها پس خواهیم داد.
- He returned the handkerchief to his pocket.
- دستمال را به جیبش برگرداند.
- He returned my gift unopened.
- هدیه‌ی مرا باز نکرده پس فرستاد.
- to return an echo
- پژواک را پس فرستادن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
ورزش برگرداندن، برگشت دادن (توپ)
- The player's quick reflexes allowed him to return the serve with ease.
- رفلکس‌های سریع این بازیکن به او امکان داد تا به‌راحتی سرویس را برگرداند.
- The player skillfully returned the ball.
- بازیکن توپ را با مهارت برگشت داد.
verb - intransitive B2
عود کردن (بیماری)، دوباره ظاهر شدن، دوباره پیدا شدن، دوباره آشکار شدن، برگشتن، به حال اول برگشتن، به سر جای خود برگشتن
- After several months of remission, her symptoms started to return.
- پس از چندین ماه بهبودی، علائم او شروع به عود کردن کردند.
- The full moon will return in a few weeks.
- ماه کامل تا چند هفته‌ی دیگر دوباره ظاهر خواهد شد.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی سیاست انتخاب کردن (کسی) (برای عضویت در مجلس یا شغل سیاسی دیگر)
- The constituents will return their preferred candidate.
- رأی‌دهندگان نامزد مورد نظر خود را انتخاب خواهند کرد.
- The Prime Minister hopes the public will return him.
- نخست‌وزیر امیدوار است مردم او را انتخاب کنند.
noun singular B1
بازگشت، برگشت (شخص) (به مکان پیشین)
- The soldier's return home was met with tears of joy from his family.
- بازگشت این سرباز به خانه اشک شوق خانواده‌اش را به‌دنبال داشت.
- We eagerly awaited our friend's return from their trip abroad.
- مشتاقانه منتظر برگشت دوستمان از سفر خارج از کشور بودیم.
noun singular
بازگشت، برگشت (به فعالیت پیشین)
- The return of the popular TV show brought excitement to fans.
- بازگشت این برنامه‌ی تلویزیونی پرطرفدار باعث هیجان هواداران شد.
- The return to a regular exercise routine helped improve her health.
- برگشت به برنامه‌ی ورزشی منظم به بهبود سلامت او کمک کرد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی سفر بلیت رفت‌وبرگشت
- Emily's return to Paris was booked for next Friday.
- بلیت بلیت رفت‌وبرگشت امیلی به پاریس برای جمعه‌ی آینده رزرو شد.
- I need to book my return.
- باید بلیت رفت‌وبرگشتم را رزرو کنم.
noun
ورزش دویدن به سمت دروازه‌ی حریف (با توپ) (پس از تصاحب آن) (در فوتبال آمریکایی)
- The return was swift
- دویدن به سمت دروازه‌ی حریف سریع بود.
- The return after the interception caught the entire stadium by surprise.
- دویدن به سمت دروازه‌ی حریف پس از قطع توپ کل ورزشگاه را غافل‌گیر کرد.
noun countable uncountable
جبران، عوض
- The return of the favor was unexpected.
- جبران لطف غیرمنتظره بود.
- The return of kindness from strangers restored my faith in humanity.
- جبران مهربانی از سوی غریبه‌ها باورم را به انسانیت بازگرداند.
- He lent us his car and in return we let him use our boat.
- او اتومبیلش را به ما قرض داد، در عوض ما هم گذاشتیم از قایقمان استفاده کند.
noun countable uncountable
سود، بهره، بازده، عایدی
- His investment yielded a handsome return.
- سرمایه‌گذاری او سود خوبی به بار آورد.
- The return on my investment was higher than I expected.
- بازده سرمایه‌ی من بیشتر از چیزی بود که انتظار داشتم.
noun singular
بازگشت (سبک لباس پوشیدن و غیره)
- The return of vintage fashion trends has gained popularity in recent years.
- بازگشت ترندهای قدیمی مد در سال‌های اخیر محبوبیت پیدا کرده است.
- The return of traditional cooking methods has sparked a renewed interest in culinary heritage.
- بازگشت روش‌های سنتی پخت‌وپز باعث علاقه‌ی مجدد به میراث آشپزی شده است.
noun uncountable B1
کامپیوتر بازگشت (یکی از کلیدهای صفحه‌کلید)
- Press the return key to confirm your selection.
- برای تأیید انتخاب خود، کلید بازگشت را فشار دهید.
- The return key is located at the bottom right corner of the keyboard.
- کلید بازگشت در گوشه‌ی سمت راست پایین صفحه‌کلید قرار دارد.
noun singular C1
بازگردانی، پس دادن، پس فرستادن، استرداد، عودت
- the return of confiscated properties
- استرداد اموال مصادره‌شده
- The return of the stolen goods was a relief to the store owner.
- بازگردانی اجناس مسروقه باعث آرامش صاحب فروشگاه شد.
noun countable
ورزش برگرداندن (توپ)
- His powerful return caught his opponent off guard.
- برگرداندن قدرتمند او حریفش را غافل‌گیر کرد.
- The return of serve was a key element in her strategy.
- برگرداندن سرویس عنصری کلیدی در استراتژی او بود.
adjective
برگشتی، بازگشتی، مربوط به برگشت
- a return valve
- سوپاپ بازگشتی
- a return current
- جریان بازگشتی
- a return match
- مسابقه‌ی برگشت
verb - transitive formal
رأی دادن، اعلام حکم کردن، حکم دادن
- The court returned the verdict of not guilty.
- دادگاه رأی به بی‌گناهی (او) داد.
- The jury will return after deliberating.
- هیدت‌منصفه پس از بررسی حکم خواهد داد.
noun countable
اقتصاد اظهارنامه (مالیات بر درآمد)
- income tax returns
- گزارش مالیات بر درآمد
- I received a letter from the IRS about my tax return.
- نامه‌ای از IRS (خدمات درآمد داخلی) درمورد اظهارنامه‌ی مالیاتی‌ام دریافت کردم.
verb - transitive
گزارش کردن، در اختیار ... گذاشتن
- They returned the names of all residents of these two streets.
- نام همه‌ی ساکنان این دو خیابان را گزارش کردند.
- The detective must return the case files to the chief investigator by tomorrow.
- کارآگاه باید تا فردا پرونده‌ها را در اختیار بازپرس ارشد بگذارد.
noun plural
نتایج (returns)
- election returns
- نتایج انتخابات
- census returns
- نتایج سرشماری
- Her efforts showed no returns.
- کوشش‌های او نتیجه‌ای نداشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد return

  1. noun coming again
    Synonyms: acknowledgment, answer, appearance, arrival, coming, entrance, entry, homecoming, occurrence, reaction, reappearance, rebound, recoil, recoiling, recompense, recompensing, recovery, recrudescence, recurrence, reestablishment, reinstatement, rejoinder, reoccurrence, replacement, repossession, restitution, restoration, restoring, retreat, reversion, revisitation
    Antonyms: departure, leave
  2. noun earnings, benefit
    Synonyms: accrual, accruement, advantage, avail, compensation, gain, gate, income, interest, lucre, proceeds, profit, reciprocation, recompense, reimbursement, reparation, repayment, requital, results, retaliation, revenue, reward, take, takings, yield
    Antonyms: debt, payment
  3. noun answer
    Synonyms: antiphon, comeback, rejoinder, reply, respond, response, retort, riposte
    Antonyms: question, request
  4. noun summary
    Synonyms: account, form, list, record, report, statement, tabulation
  5. verb go back, turn back
    Synonyms: back up, bounce back, circle back, come again, come back, double back, go again, hark back to, move back, react, reappear, rebound, recoil, reconsider, recrudesce, recur, reel back, reenter, reexamine, reoccur, repair, repeat, retire, retrace steps, retreat, revert, revisit, revolve, rotate, turn
    Antonyms: depart, leave
  6. verb give back, send back
    Synonyms: bestow, carry back, convey, give, hand back, make restitution, pay back, put back, react, rebate, reciprocate, recompense, reestablish, refund, reimburse, reinsert, reinstate, remit, render, repay, replace, requite, reseat, restitute, restore, retaliate, roll back, send, take back, thrust back, toss back, transmit
    Antonyms: keep, take
  7. verb earn
    Synonyms: bring in, cash in on, clean up, clear, make, make a killing, net, pay, pay dividend, pay off, repay, score, show profit, yield
    Antonyms: pay
  8. verb answer
    Synonyms: announce, arrive at, bring in, come back, come in, come to, communicate, declare, deliver, pass, rejoin, render, reply, report, respond, retort, state, submit
    Antonyms: ask, request

Collocations

Idioms

  • point of no return

    جایی که بازگشت از آن ممکن نیست، مرز بی‌بازگشت

ارجاع به لغت return

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «return» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/return

لغات نزدیک return

پیشنهاد بهبود معانی