شکل جمع:
entrancesورود
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to make an entrance
وارد شدن
She smiled upon her entrance into the room.
هنگام ورود به اتاق لبخند زد.
He made an entrance through the window.
او از پنجره داخل شد.
the entrance of the army into the city
ورود قشون به شهر
the country's entrance into war
ورود کشور به جنگ
entrance fee
ورودیه
entrance ticket
بلیط ورودی
مدخل، ورودی، درب مدخل، دروازه دخول
All entrances to the city were guarded by armed men.
کلیهی راههای ورود به شهر توسط قراولان مسلح پاسداری میشد.
We passed through a narrow entrance.
از مدخل باریکی رد شدیم.
For the child, books were the entrance to a new world.
برای آن کودک کتاب دری بود به یک دنیای جدید.
مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، شیفته کردن
The beauty of the land entranced them.
زیبایی آن سرزمین آنان را مفتون کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «entrance» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/entrance