فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Come To

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb A1
    به هوش آمدن
    • - After fainting, it took a few minutes for her to come to and remember where she was.
    • - بعد از اینکه از حال رفت، چند دقیقه‌ای طول کشید تا به هوش بیاید و یادش بیاید که کجاست.
    • - The patient finally came to and immediately asked for water.
    • - بیمار بالاخره به هوش آمد و فورا درخواست آب کرد.
  • phrasal verb
    به ذهن رسیدن، به ذهن خطور کردن، فهمیدن، دریافتن
    • - The idea of starting a business has come to me recently.
    • - ایده‌ی شروع یک کسب‌وکار اخیرا به ذهنم رسیده.
    • - When I read that book, a new perspective on life came to me.
    • - وقتی آن کتاب را خواندم، دیدگاه جدیدی از زندگی را درک کردم.
  • phrasal verb
    (به مقدار یا مبلغی) رسیدن، بالغ شدن، شدن
    • - The total amount of expenses for the trip comes to $500.
    • - مبلغ کلی هزینه‌های سفر 500 دلار می‌شود.
    • - The value of his assets comes to over a million dollars.
    • - ارزش دارایی‌های او به بیش از یک میلیون دلار بالغ می‌شود.
  • phrasal verb
    کار به جایی کشیدن یا رسیدن، طوری شدن وضعیت یا اوضاع، به موقعیت یا جایگاهی رسیدن، به جایی رسیدن
    • - After years of hard work, John finally came to a point where he was able to buy his dream house.
    • - جان بعد از سال‌ها سختکوشی، نهایتا به جایگاهی رسید که می‌توانست خانه‌ی مطلوبش را بخرد.
    • - The negotiations were tense, but eventually both parties were able to come to an agreement that satisfied everyone.
    • - مذاکرات پرتنش بود اما در نهایت هر دو طرف به توافقی رسیدند که همه را راضی می‌کرد.
  • phrasal verb
    (کشتی) لنگر انداختن، توقف کردن، استراحت کردن
    • - The ship finally came to after a long journey across the ocean.
    • - کشتی بعد از یک سفر طولانی در اقیانوس بالاخره لنگر انداخت.
    • - The yacht came to rest in the calm waters of the cove.
    • - قایق تفریحی برای استراحت در آب‌های آرام خلیج کوچک توقف کرد.
  • phrasal verb
    سر کشتی را به سوی باد چرخاندن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد come to

  1. phrasal verb Recover consciousness after fainting etc.
  2. phrasal verb Total; to amount to
  3. phrasal verb to come around to
  4. phrasal verb Befall; to affect; to happen to; to come upon
  5. phrasal verb Regard or specify

ارجاع به لغت come to

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «come to» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/come-to

لغات نزدیک come to

پیشنهاد بهبود معانی