با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Come To

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb A1
به هوش آمدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- After fainting, it took a few minutes for her to come to and remember where she was.
- بعد از اینکه از حال رفت، چند دقیقه‌ای طول کشید تا به هوش بیاید و یادش بیاید که کجاست.
- The patient finally came to and immediately asked for water.
- بیمار بالاخره به هوش آمد و فورا درخواست آب کرد.
phrasal verb
به ذهن رسیدن، به ذهن خطور کردن، فهمیدن، دریافتن
- The idea of starting a business has come to me recently.
- ایده‌ی شروع یک کسب‌وکار اخیرا به ذهنم رسیده.
- When I read that book, a new perspective on life came to me.
- وقتی آن کتاب را خواندم، دیدگاه جدیدی از زندگی را درک کردم.
phrasal verb
(به مقدار یا مبلغی) رسیدن، بالغ شدن، شدن
- The total amount of expenses for the trip comes to $500.
- مبلغ کلی هزینه‌های سفر 500 دلار می‌شود.
- The value of his assets comes to over a million dollars.
- ارزش دارایی‌های او به بیش از یک میلیون دلار بالغ می‌شود.
phrasal verb
کار به جایی کشیدن یا رسیدن، طوری شدن وضعیت یا اوضاع، به موقعیت یا جایگاهی رسیدن، به جایی رسیدن
- After years of hard work, John finally came to a point where he was able to buy his dream house.
- جان بعد از سال‌ها سختکوشی، نهایتا به جایگاهی رسید که می‌توانست خانه‌ی مطلوبش را بخرد.
- The negotiations were tense, but eventually both parties were able to come to an agreement that satisfied everyone.
- مذاکرات پرتنش بود اما در نهایت هر دو طرف به توافقی رسیدند که همه را راضی می‌کرد.
phrasal verb
(کشتی) لنگر انداختن، توقف کردن، استراحت کردن
- The ship finally came to after a long journey across the ocean.
- کشتی بعد از یک سفر طولانی در اقیانوس بالاخره لنگر انداخت.
- The yacht came to rest in the calm waters of the cove.
- قایق تفریحی برای استراحت در آب‌های آرام خلیج کوچک توقف کرد.
phrasal verb
سر کشتی را به سوی باد چرخاندن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد come to

  1. phrasal verb Recover consciousness after fainting etc.
  2. phrasal verb Total; to amount to
  3. phrasal verb to come around to
  4. phrasal verb Befall; to affect; to happen to; to come upon
  5. phrasal verb Regard or specify

ارجاع به لغت come to

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «come to» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/come-to

لغات نزدیک come to

پیشنهاد بهبود معانی