آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

    Pay

    peɪ peɪ

    گذشته‌ی ساده:

    paid

    شکل سوم:

    paid

    سوم‌شخص مفرد:

    pays

    وجه وصفی حال:

    paying

    معنی pay | جمله با pay

    verb - transitive A1

    پرداختن، پول دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    I paid a very high price for this carelessness.

    این بی‌دقتی برایم خیلی گران تمام شد.

    Haven't you paid the check into your account yet?

    هنوز چک را به حساب خودت نگذاشته‌ای؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He paid all his creditors.

    او به همه‌ی طلبکارانش پول داد.

    I paid you five tomans.

    من به شما پنج تومان دادم.

    a job that pays $ 90

    شغلی که حقوق آن نود دلار است

    His job pays very little.

    شغل او کم درآمد است.

    to pay interest on a loan

    بهره‌ی وام را دادن

    to pay a bill

    صورت‌حسابی را تسویه‌کردن

    The oil company pays his expenses.

    شرکت نفت هزینه‌ی سفر او را می‌دهد.

    to pay a visit to the capital

    از پایتخت دیدن کردن

    He paid no heed to my repeated warnings.

    به هشدارهای مکرر من گوش نکرد.

    to pay attention

    توجه کردن، حواس خود را جمع کردن

    to pay cash

    پول نقد دادن

    I paid him to paint the door.

    به او پول دادم که در را رنگ بزند.

    to pay a debt

    بدهی را پرداختن

    to pay taxes

    مالیات پرداختن

    Factory workers are paid by the hour.

    مزد کارگران کارخانه بر حسب ساعت پرداخت می‌شود.

    to pay high wages

    حقوق زیاد دادن

    verb - transitive

    به‌ جا آوردن، انجام دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    We went to his funeral to pay our respects.

    برای ادای احترام به مجلس ختم او رفتیم.

    verb - transitive

    تلافی کردن، جبران کردن

    His troubles were well paid in the end.

    بالأخره زحمات او خوب جبران شد.

    how can I pay you back for your kindness

    چگونه می‌توانم مهربانی‌های شما را جبران کنم

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He cheated me but I'll find some way to pay him back.

    او مرا گول زد؛ ولی من هم هر‌طور شده تلافی خواهم کرد.

    I will make him pay for the injustices he has done.

    من تقاص بی‌عدالتی‌های او را خواهم گرفت.

    Sooner or later she will pay for her evil deeds.

    دیر یا زود تقاص اعمال بد خود را پس خواهد داد.

    verb - transitive

    سود داشتن، منفعت داشتن

    It will pay him to listen.

    اگر گوش بدهد به نفع او خواهد بود.

    That investment paid 5 percent.

    آن سرمایه‌گذاری 5 درصد سود داشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It paid the store to stay open evenings.

    برای دکان صرف داشت که شبها باز بماند.

    adjective

    پولی، هزینه‌ای، مشمول پرداخت هزینه

    pay telephone

    تلفن پولی (که پول در آن می‌اندازند)

    pay toilet

    توالت پولی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    pay television

    تلویزیون پولی

    adjective

    غنی، پر

    pay gravel

    سنگریزه‌ی غنی (از نظر مواد معدنی)

    pay ore

    خاک معدنی باصرفه

    noun countable

    پرداخت، حقوق، اجرت

    No work, no pay!

    اگر کارنکنی از مزد خبری نخواهد بود!

    Women are demanding equal pay for equal work.

    زنها خواستار مزد برابر برای کار برابر هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    travel pay

    پرداخت هزینه‌ی سفر

    The spy was in the pay of a foreign country.

    جاسوس مزدور یک کشور خارجی بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pay

    1. noun earnings from employment
      Synonyms:
      wage wages salary income payment compensation remuneration return proceeds profit fee allowance commission reward consideration recompense reimbursement settlement hire reckoning bread takings take-home satisfaction reparation redress requital indemnity defrayment stipend emoluments honorarium perquisite meed pittance scale stipendium
    1. verb give money for goods, services
      Synonyms:
      make payment compensate repay settle discharge defray reimburse remit refund liquidate clear foot the bill bear the cost bear the expense honor satisfy requite remunerate recompense reward stake present offer give extend grant proffer hand over render bestow handle meet put up chip in kick in cough up dig up plunk down foot come through disburse take care of bequeath prepay recoup adjust
      Antonyms:
      earn
    1. verb be advantageous
      Synonyms:
      benefit serve be worthwhile repay
    1. verb make amends
      Synonyms:
      compensate atone answer suffer be punished suffer consequences get just desserts
    1. verb profit, yield
      Synonyms:
      be profitable make money pay off produce return yield profit bring in pay dividends pay out show profit provide a living show gain be remunerative make a return sweeten kick back
      Antonyms:
      lose
    1. verb get revenge
      Synonyms:
      retaliate repay requite reciprocate avenge oneself get even pay back settle a score square punish recompense make up for square things pay one’s dues

    Phrasal verbs

    pay back

    بازپرداختن، پس دادن پول، تسویه کردن

    تلافی کردن، انتقام گرفتن

    pay down

    1- نقد دادن، نقدی پرداخت کردن 2- (در خرید قسطی) بیعانه دادن، پیش پرداخت دادن

    pay for something

    تاوان دادن، تقاص پس دادن

    pay off

    پرداخت کردن، تسویه کردن

    رشوه دادن، تطمیع کردن

    انتقام گرفتن، تقاص گرفتن

    مثمر ثمر بودن، نتیجه‌ی مطلوب دادن

    pay out

    1- پول دادن، سلفیدن، خرج کردن 2- (طناب و سیم و غیره) کم‌کم بیرون دادن

    Phrasal verbs بیشتر

    pay up

    تمام و کمال پرداختن، حساب‌های معوقه را تسویه کردن

    Collocations

    pay by check

    با چک پرداخت کردن

    pay ceiling

    حد بالای مزد، حداکثر دستمزد

    pay in installment

    قسطی پرداخت کردن

    Idioms

    he who pays the piper calls the tune

    کسی که مزد فلوت‌زن را می‌دهد، حق انتخاب آهنگ را دارد، اختیار با کسی است که هزینه یا مسئولیت را تقبل کند

    in the pay of

    اجیر، مزد بگیر، مزدور

    pay one's way

    (در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن

    pay the piper his due

    باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

    pay through the nose (for something)

    مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن

    لغات هم‌خانواده pay

    • noun
      pay, payment, repayment, payer, payee
    • adjective
      paid, underpaid, payable
    • verb - transitive
      pay, repay, underpay

    سوال‌های رایج pay

    گذشته‌ی ساده pay چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده pay در زبان انگلیسی paid است.

    شکل سوم pay چی میشه؟

    شکل سوم pay در زبان انگلیسی paid است.

    وجه وصفی حال pay چی میشه؟

    وجه وصفی حال pay در زبان انگلیسی paying است.

    سوم‌شخص مفرد pay چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد pay در زبان انگلیسی pays است.

    ارجاع به لغت pay

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pay

    لغات نزدیک pay

    • - pax
    • - pax romana
    • - pay
    • - pay a compliment
    • - pay a fine
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.