با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Scale

skeɪl skeɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scaled
  • شکل سوم:

    scaled
  • سوم شخص مفرد:

    scales
  • وجه وصفی حال:

    scaling
  • شکل جمع:

    scales

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    ترازو، کفه ترازو، مقیاس، پایه
    • - He put the watermelon on one scale and the weights on the other.
    • - هندوانه را روی یک کفه و وزنه‌ها را روی کفه‌ی دیگر گذاشت.
    • - a pair of scales
    • - ترازو کفه‌دار
    • - bathroom scales
    • - ترازوی حمام (در خانه)
  • noun countable
    جانورشناسی پولک یا پوسته بدن جانور، فلس
    • - These snakes have colorful scales.
    • - این مارها فلس‌های رنگارنگ دارند.
  • noun countable
    هر چیز مدرج، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره
    • - This ruler has scales both in centimeter and in inches.
    • - این خط‌کش بر حسب سانتیمتر و هم اینچ مدرج شده است.
    • - the scale on a thermometer
    • - درجه‌بندی روی دماسنج
  • noun countable
    مقیاس، اندازه، معیار، درجه، میزان، مقیاس نقشه، وسیله سنجش، خط مقیاس
    • - The salary scale goes from $ 60 to $ 90.
    • - اشل حقوق‌ها از 60 تا 90 دلار است.
    • - the scale of taxation
    • - مقیاس مالیات‌ها
    • - a wage scale
    • - معیار مزدها
    • - decimal scale
    • - مقیاس اعشاری
    • - the scale of our losses
    • - میزان ضررهای ما
    • - large-scale production of airplanes
    • - تولید هواپیما به تعداد زیاد
    • - agriculture on a small scale
    • - کشاورزی در مقیاس کم
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun
    تناسب، نسبت
    • - a scale model of a building
    • - مدل ساختمان با ابعاد کوچک‌تر (ولی با نسبت‌های همانند)
    • - a scale of one inch to a mile
    • - به نسبت یک اینچ به یک مایل
    • - a large-scale map
    • - نقشه‌ای که محل کوچکی را بزرگ نشان می‌دهد
  • noun countable
    طبقه‌بندی، دسته‌بندی
    • - the social scale
    • - طبقه‌بندی اجتماعی
    • - the binary scale
    • - دسته‌بندی دوگانه
  • verb - transitive
    پیمودن، بالا رفتن
    • - The first men to scale mount Everest.
    • - اولین مردانی که از کوه اورست بالا رفتند.
    • - In this poem, she scales new artistic heights.
    • - در این شعر به تعالی هنری جدیدی دست می‌یابد.
    • - This tree scales no more than 30 meters.
    • - این درخت بیش از 30 متر اندازه ندارد.
    • - to scale a castle wall
    • - از دیوار قلعه بالا رفتن
  • verb - transitive
    مقیاس کردن، توزین کردن
    • - Production is scaled to consumption.
    • - تولید برحسب مصرف تنظیم شده است.
    • - They have scaled down the output of the mine.
    • - محصول معدن را کم کرده‌اند.
    • - to scale up imports
    • - واردات را زیاد کردن
  • verb - transitive
    فلس‌گیری کردن
    • - You can scale a fish with a knife.
    • - می‌توانی ماهی را با چاقو فلس‌گیری کنی .
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد scale

  1. noun graduated system
    Synonyms: calibration, computation, degrees, extent, gamut, gradation, hierarchy, ladder, order, pecking order, progression, proportion, range, ranking, rate, ratio, reach, register, rule, scope, sequence, series, spectrum, spread, steps, system, way
  2. noun thin covering, skin
    Synonyms: film, flake, incrustation, lamina, layer, plate, scurf
  3. verb ascend, climb
    Synonyms: clamber, escalade, escalate, go up, mount, surmount
    Antonyms: descend
  4. verb measure
    Synonyms: adjust, balance, calibrate, compare, compute, estimate, gauge, graduate, proportion, prorate, regulate, size

Collocations

  • in scale

    طبق مقیاس و نسبت‌های معین، با تناسب

  • out of scale

    بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

  • the scales of justice

    ترازوی عدالت

Idioms

  • turn the scales

    تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن

ارجاع به لغت scale

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scale» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scale

لغات نزدیک scale

پیشنهاد بهبود معانی