آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ دی ۱۴۰۳

    Scale

    skeɪl skeɪl

    گذشته‌ی ساده:

    scaled

    شکل سوم:

    scaled

    سوم‌شخص مفرد:

    scales

    وجه وصفی حال:

    scaling

    شکل جمع:

    scales

    توضیحات:

    شکل نوشتاری معنای چهارم این لغت در انگلیسی بریتانیایی: scales

    در انگلیسی بریتانیایی معنای هفتم می‌توان به‌جای scale از limescale استفاده کرد.

    معنی scale | جمله با scale

    noun countable B2

    اندازه، معیار، درجه، میزان، تعداد

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    The salary scale goes from $60 to $90.

    میزان حقوق‌ها از ۶۰ تا ۹۰ دلار است.

    the scale of taxation

    میزان مالیات‌ها

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a wage scale

    معیار مزدها

    the scale of our losses

    میزان ضررهای ما

    noun countable uncountable B2

    مقیاس

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    decimal scale

    مقیاس اعشاری

    The map's scale indicated that one inch represented a mile in reality.

    مقیاس نقشه نشان داد که یک اینچ نشان‌دهنده‌ی یک مایل در واقعیت است.

    noun singular uncountable B2

    ابعاد، دامنه

    large-scale production of airplanes

    تولید هواپیما در ابعاد بزرگ

    agriculture on a small scale

    کشاورزی در ابعاد کم

    noun countable B2

    انگلیسی آمریکایی ترازو

    He put the watermelon on one scale and the weights on the other.

    هندوانه را روی یک ترازو و وزنه‌ها را روی کفه‌ی دیگر گذاشت.

    a pair of scales

    یک جفت ترازو

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    bathroom scales

    ترازوی حمام (در خانه)

    noun countable

    موسیقی گام، توالی نت‌های موسیقی

    She practiced the musical scale every morning to improve her technique.

    او هر روز صبح توالی نت‌های موسیقی را تمرین می‌کرد تا تکنیک خود را بهبود بخشد.

    He effortlessly played a descending scale on the piano.

    او به‌راحتی یک گام نزولی را روی پیانو می‌نواخت.

    noun plural countable

    جانورشناسی پولک، فلس

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    These snakes have colorful scales.

    این مارها فلس‌های رنگارنگ دارند.

    She carefully removed a scale from the snake's shed skin.

    او با دقت فلس را از پوست ریخته‌شده‌ی مار جدا کرد.

    noun uncountable

    رسوب آهک (رسوبی که داخل کتری‌ها، دیگ‌ها و لوله‌کشی‌ها، به‌خصوص برای آب گرم ایجاد می‌شود.)

    The plumber discovered a thick scale buildup in the old water heater.

    لوله‌کش رسوب آهک ضخیمی را در آب‌گرم‌کن قدیمی پیدا کرد.

    The scale inside the kettle made it less efficient at boiling water.

    رسوب آهک داخل کتری باعث شد که کارایی آن در جوشاندن آب کمتر شود.

    verb - intransitive verb - transitive

    پیمودن، بالا رفتن، صعود کردن

    The first men to scale mount Everest.

    اولین مردانی که از کوه اورست بالا رفتند.

    This tree scales no more than 30 meters.

    این درخت بیش از ۳۰ متر نیست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to scale a castle wall

    از دیوار قلعه بالا رفتن

    verb - transitive

    پزشکی (دندان را) جرم‌گیری کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    The dentist will scale your teeth to remove tartar and plaque.

    دندان‌پزشک دندان‌های شما را جرم‌گیری می‌کند تا جرم و پلاک را از بین ببرد.

    I always feel refreshed after the hygienist scales my teeth.

    من همیشه بعداز اینکه متخصص بهداشت دندان‌هایم را جرم‌گیری می‌کند، احساس شادابی می‌کنم.

    noun countable

    طبقه‌بندی، دسته‌بندی، رتبه‌بندی، درجه‌بندی

    the social scale

    طبقه‌بندی اجتماعی

    the binary scale

    دسته‌بندی دوگانه

    noun countable

    درجه‌بندی، مدرج‌شدگی (اعداد روی درجه‌ی گرماسنج و غیره)

    This ruler has scales both in centimeter and in inches.

    این خط‌کش برحسب سانتی‌متر و اینچ مدرج شده است.

    the scale on a thermometer

    درجه‌بندی روی دماسنج

    noun uncountable

    تناسب، نسبت

    a scale model of a building

    تناسب ساختمان با ابعاد کوچک‌تر (ولی با نسبت‌های همانند)

    a scale of one inch to a mile

    به نسبت یک اینچ به یک مایل

    verb - intransitive verb - transitive

    (با ترازو) وزن کردن، توزین کردن

    She had to scale the fish before preparing it for dinner.

    او باید ماهی را قبل‌از اینکه برای شام آماده کند، وزن کند.

    Please scale the vegetables before cooking them.

    لطفاً قبل‌از پختن سبزیجات، آن‌ها را با ترازو وزن کنید.

    noun uncountable

    پزشکی پوسته‌ریزی

    The doctor examined the patient's skin for any signs of scale.

    پزشک پوست بیمار را از نظر وجود هرگونه پوسته‌ریزی بررسی کرد.

    After the treatment, the scale began to fall off the affected area.

    پس‌از درمان، پوسته‌ریزی از ناحیه‌ی آسیب‌دیده شروع به ریختن کرد.

    noun countable uncountable

    گیاه‌شناسی پولک برگ، پولک برگه (که شکوفه را می پوشاند)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

    مشاهده

    Each scale unfolds delicately as the plant begins to grow.

    وقتی گیاه شروع به رشد می‌کند، هر پولک برگ با ظرافت باز می‌شود.

    The vibrant color of the scale adds beauty to the young plant.

    رنگ جذاب پولک برگ به گیاه جوان زیبایی می‌بخشد.

    noun countable

    پوشاک زره پولک‌دار

    He felt invincible in his newly forged scale.

    او در زره‌های پولک‌داری که به‌تازگی ساخته شده بود، احساس شکست‌ناپذیری می‌کرد.

    The craftsmanship of the scale armor was truly remarkable.

    ساخت زره پولک‌دار واقعاً قابل توجه بود.

    noun countable

    حشره‌شناسی شپشک، حشره‌ی فلس‌دار

    The tiny scale was barely visible to the naked eye.

    شپشک کوچک به‌سختی با چشم غیرمسلح قابل مشاهده بود.

    Infestations of scale can weaken plants and hinder growth.

    هجوم حشره‌ی فلس‌دار می‌تواند گیاهان را ضعیف کرده و رشد را متوقف کند.

    noun countable uncountable

    بیماری شپشک، آلودگی شپشک

    Farmers are struggling to control the scale that threatens their crops.

    کشاورزان درحال مبارزه برای کنترل آلودگی شپشک هستند که محصولات آن‌ها را تهدید می‌کند.

    The gardener noticed a sticky residue, a sign of scale affecting the shrubs.

    باغبان متوجه قسمت‌های چسبناکی شد که نشانه‌ای از بیماری شپشک بوته‌ها بود.

    verb - intransitive verb - transitive

    فلس‌گیری کردن

    You can scale a fish with a knife.

    می‌توانی ماهی را با چاقو فلس‌گیری کنی.

    The chef taught us how to scale the shrimp properly.

    سرآشپز به ما یاد داد که چگونه میگو را به‌درستی فلس‌گیری کنیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    In this poem, she scales new artistic heights.

    در این شعر به تعالی هنری جدیدی دست می‌یابد.

    verb - transitive

    سر خوردن، لغزیدن، عبور کردن، رد شدن

    He decided to scale a smooth stone across the lake.

    او تصمیم گرفت از یک سنگ صاف در میان دریاچه عبور کند.

    The boy loves to scale flat rocks into the river on sunny days.

    پسر دوست دارد در روزهای آفتابی از صخره‌های مسطح به داخل رودخانه سر بخورد.

    noun countable uncountable

    حداقل دستمزد

    Workers demanded a review of the scale in their industry.

    کارگران خواستار بازنگری حداقل دستمزد در صنعت خود شدند.

    The company adjusted the pay scale to attract more qualified candidates.

    این شرکت حداقل دستمزد پرداخت را تنظیم کرد تا نامزدهای واجد شرایط بیشتری را جذب کند.

    noun countable

    آزمون هوش

    The teacher used a scale to assess her students' reading abilities.

    معلم از آزمون هوشی برای ارزیابی توانایی خواندن دانش‌آموزانش استفاده کرد.

    Each student received a score on the scale after completing the exam.

    هر دانش‌آموز پس‌از اتمام امتحان، نمره‌ای در آزمون هوش دریافت کرد.

    noun countable

    قدیمی نردبان، پلکان (هر وسیله‌ای برای بالا رفتن)

    The climber carefully checked his scale before beginning the ascent.

    کوه‌نورد قبل‌از شروع بالا رفتن، پلکان خود را به‌دقت بررسی کرد.

    She climbed the scale to reach the roof.

    او از نردبان بالا رفت تا به پشت‌بام برسد.

    verb - intransitive verb - transitive

    (با نردبان یا هر وسیله‌ای) بالا رفتن، صعود کردن

    The climber decided to scale the steep cliff without any gear.

    کوه‌نورد تصمیم گرفت بدون هیچ وسیله‌ای از صخره‌ی شیب‌دار بالا برود.

    They watched as the cat skillfully scaled the fence.

    آن‌ها نگاه کردند که گربه به‌طرز ماهرانه‌ای از حصار بالا می‌رود.

    verb - transitive

    تنظیم کردن، سازگار کردن

    Production is scaled to consumption.

    تولید برحسب مصرف تنظیم شده است.

    The architect will scale the design to fit the new regulations.

    معمار طرح را متناسب با مقررات جدید تنظیم خواهد کرد.

    verb - intransitive verb - transitive

    اندازه‌گیری کردن، کم یا زیاد کردن

    They have scaled down the output of the mine.

    محصول معدن را کم کرده‌اند.

    to scale up imports

    واردات را زیاد کردن

    verb - intransitive verb - transitive

    مدرج کردن

    He will scale the data points to fit the new graph.

    او نقاط داده را متناسب با نمودار جدید مدرج می‌کند.

    Artists often scale their designs to fit different formats.

    هنرمندان اغلب طرح‌های خود را متناسب با فرمت‌های مختلف مدرج می‌کنند.

    noun countable uncountable

    قدیمی صعود، بالاروی

    The team practiced their strategy for the difficult scale ahead.

    تیم استراتژی خود را برای صعود دشوار پیش‌رو تمرین کرد.

    The team devised a plan to conquer the daunting scale ahead.

    این تیم نقشه‌ای برای غلبه بر صعود دلهره‌آور پیش‌رو طراحی کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد scale

    1. noun graduated system
      Synonyms:
      system order sequence progression hierarchy ranking gradation range extent proportion ratio rate series calibration computation degrees ladder pecking order gamut reach register rule scope spectrum spread steps way
    1. noun thin covering, skin
      Synonyms:
      layer film plate lamina flake scurf incrustation
    1. verb ascend, climb
      Synonyms:
      go up climb mount escalate surmount clamber escalade
      Antonyms:
      descend
    1. verb measure
      Synonyms:
      gauge estimate compare compute size adjust regulate balance calibrate proportion graduate prorate

    Phrasal verbs

    scale up

    افزایش دادن، بالا بردن، رشد کردن، گسترش دادن

    scale back

    کاهش دادن، کم کردن

    Collocations

    in scale

    طبق مقیاس و نسبت‌های معین، با تناسب

    out of scale

    بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

    the scales of justice

    ترازوی عدالت

    sliding scale

    معیار متناسب‌سازی

    Idioms

    turn the scales

    تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن

    سوال‌های رایج scale

    گذشته‌ی ساده scale چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده scale در زبان انگلیسی scaled است.

    شکل سوم scale چی میشه؟

    شکل سوم scale در زبان انگلیسی scaled است.

    شکل جمع scale چی میشه؟

    شکل جمع scale در زبان انگلیسی scales است.

    وجه وصفی حال scale چی میشه؟

    وجه وصفی حال scale در زبان انگلیسی scaling است.

    سوم‌شخص مفرد scale چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد scale در زبان انگلیسی scales است.

    ارجاع به لغت scale

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «scale» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scale

    لغات نزدیک scale

    • - scalawag
    • - scald
    • - scale
    • - scale armor
    • - scale back
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tend I'm afraid so vehemently long-running disagreement respectfully disagree reach a compromise i imminently eventful instead initiation instinctively insufficient غلتان غذا قلیان قورت غوره غیظ فائض فطرت فراق فصیح فضول التزام فهرست قانون‌گذار قانون گذاری کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.