با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flake

fleɪk fleɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flaked
  • شکل سوم:

    flaked
  • سوم شخص مفرد:

    flakes
  • وجه وصفی حال:

    flaking
  • شکل جمع:

    flakes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    دانه، تکه، ذره (برف و غیره)، ورقه، پوسته (چوب و فلز و غیره)
    • - The trees were coated with beautiful flakes of snow.
    • - درختان با دانه‌های زیبای برف پوشیده شده بودند.
    • - He found a small gold flake while sifting through the sand in the river.
    • - او هنگام غربال کردن شن‌های رودخانه، یک ورقه‌ی کوچک طلا را پیدا کرد.
    • - I brushed a flake of dust off my shoulder.
    • - ذره‌ای از گردوغبار را از روی شانه‌ام پاک کردم.
  • noun slang countable informal
    انگلیسی آمریکایی خل‌وضع، نامتعادل (آدم) (که نمی‌توان به او اعتماد کرد)
    • - She's can never stick to her word. She's definitely a flake.
    • - او هرگز نمی‌تواند روی حرفش بماند. او قطعاً خل‌وضع است.
    • - Don't tell him any secrets, he's a total flake and can't keep his mouth shut.
    • - هیچ رازی به او نگویید، او کاملاً نامتعادل است و نمی‌تواند دهانش را بسته نگه دارد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    لایه‌لایه شدن، پوسته‌پوسته شدن، ورقه‌ورقه شدن، ورآمدن، لایه‌لایه کردن، پوسته‌پوسته کردن، ورقه‌ورقه کردن، ورآوردن
    • - This stone flakes easily.
    • - این سنگ زود لایه‌لایه می‌شود.
    • - The dry winter air caused my skin to flake and become dry and itchy.
    • - هوای خشک زمستان باعث پوسته‌پوسته شدن و خشکی و خارش پوستم شد.
  • verb - transitive informal
    قال گذاشتن، پیچاندن (کسی)، غفلت کردن (بدون اطلاع و ناگهانی)
    • - I never flake on dates.
    • - هرگز در قرارهای ملاقات کسی رو نمی‌پیچونم.
  • noun slang
    کوکائین
    • - He was caught with a bag of flake in his pocket during the police search.
    • - او در جریان بازرسی پلیس با یک بسته کوکائین در جیب دستگیر شد.
    • - He was addicted to flake.
    • - او به کوکائین معتاد بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد flake

  1. noun scale, peel
    Synonyms: cell, disk, drop, foil, lamella, lamina, layer, leaf, membrane, pellicle, plate, scab, section, shaving, sheet, skin, slice, sliver, wafer
  2. verb peel off
    Synonyms: blister, chip, delaminate, desquamate, drop, exfoliate, pare, scab, scale, shed, slice, sliver, trim, wear away

ارجاع به لغت flake

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flake» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flake

لغات نزدیک flake

پیشنهاد بهبود معانی