Score

skɔːr skɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scored
  • شکل سوم:

    scored
  • سوم‌شخص مفرد:

    scores
  • وجه وصفی حال:

    scoring
  • شکل جمع:

    scores

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
(در مسابقه و بازی) امتیاز، امتیازها، نتیجه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- keep (the) score
- (در مسابقه) حساب امتیاز را نگه داشتن
- the final score
- نتیجه‌ی نهایی
- on that/this score
- تا آن‌جاکه به این (موضوع) مربوط می‌شود، از این بابت، در این مورد
noun countable
(در امتحان و آزمایش) نمره
noun countable
بریدگی، شکاف، خراش، خراشیدگی، خط
noun countable
صورت حساب، حساب
noun countable
دسته‌ی بیست‌تایی، بیست‌تایی
- by the score
- در یک دسته‌ی بیست‌تایی
- He lived four score years.
- (ادبی) هشتاد سال زیست.
noun countable
(در جمع) مقدار زیادی، تعداد زیادی، خیلی‌ها، خیلی
noun countable
(موسیقی) پارتیتور
noun countable
(فیلم، نمایش و غیره) موسیقی (متن)، موزیک (متن)
verb - intransitive
(در مسابقه و بازی) امتیاز به دست آوردن، (فوتبال و غیره) گل زدن
verb - intransitive
(در امتحان و آزمایش) نمره گرفتن
verb - intransitive
(در مسابقه و غیره) حساب امتیازات را نگه داشتن
verb - intransitive
به موفقیت دست یافتن، گل کردن
verb - intransitive
(در رابطه‌ی جنسی) ترتیبش را دادن، (با هم) خوابیدن، به هدف زدن
verb - intransitive
(در مورد مواد مخدر) جنس‌ گیر آوردن
verb - transitive
(امتیاز، نمره، موفقیت) کسب کردن، به دست آوردن
- score against somebody
- از کسی امتیاز گرفتن، از کسی پیش افتادن
- score over something
- از چیزی جلو افتادن، از چیزی پیش افتادن
- score off somebody
- از ... امتیاز گرفتن، از میدان به در بردن
verb - transitive
(فوتبال و غیره) گل زدن
- score a point/points against/off/over somebody
- (در مسابقه و بازی) امتیاز آوردن، (فوتبال و غیره) گل زدن
verb - transitive
(بازیکن) امتیاز دادن به
verb - transitive
خط انداختن، خراش دادن، خراشیدن، بریدن، خط خطی کردن
- score something out/score something through
- (نوشته) خط زدن، خط کشیدن روی
verb - transitive
به باد انتقاد گرفتن، مسخره کردن، دست انداختن
verb - transitive
نوشتن، تنظیم کردن، برای ارکستر تنظیم کردن، تصنیف کردن، ساختن، موسیقی ساختن برای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد score

  1. noun total, points
    Synonyms: account, addition, aggregate, amount, average, count, final count, grade, mark, number, outcome, rate, reckoning, record, result, stock, sum, summary, summation, tab, tally
  2. noun musical arrangement
    Synonyms: charts, composition, music, orchestration, transcript
  3. noun obligation; account payable
    Synonyms: account, amount due, bill, charge, debt, grievance, grudge, injury, injustice, invoice, reckoning, statement, tab, tally, total
  4. verb keep count
    Synonyms: add, calculate, chalk up, count, enumerate, keep tally, rack up, reckon, record, register, tally, total
  5. verb achieve, succeed
    Synonyms: accomplish, amass, arrive, attain, chalk up, connect, flourish, gain, gain advantage, get, hit pay dirt, impress, luck out, make a killing, make an impression, make the grade, notch, procure, prosper, pull off, put over, rack up, reach, realize, secure, take the cake, thrive, triumph, win
    Antonyms: fail, lose
  6. verb cut, nick
    Synonyms: cleave, crosshatch, deface, furrow, gash, gouge, graze, groove, indent, line, mark, mill, notch, scrape, scratch, serrate, slash, slit
    Antonyms: mend, smooth
  7. verb write a musical arrangement
    Synonyms: adapt, arrange, compose, orchestrate, set
  8. noun large group; a great number
    Synonyms: army, cloud, crowd, drove, flock, host, hundred, legion, lot, mass, million, multitude, myriad, rout, swarm, throng, very many
    Antonyms: none

Idioms

  • know the score

    (محاوره) اوضاع دست (کسی) بودن، از همه‌چیز خبر داشتن

  • on more scores than one

    به دلایل مختلف، به چندین و چند دلیل

لغات هم‌خانواده score

ارجاع به لغت score

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «score» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/score

لغات نزدیک score

پیشنهاد بهبود معانی