امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Good

ɡʊd ɡʊd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    goods
  • صفت تفضیلی:

    better
  • صفت عالی:

    best

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
خوب، نیک، خوش، نیکو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a good book
- کتاب خوب
- The movie was really good.
- فیلم خیلی خوبی بود.
- The weather today is good, with clear skies and a gentle breeze.
- هوای امروز خوش است. آسمان صاف است و نسیم ملایمی می‌وزد.
adjective A1
خوب (از نظر سلامتی)
- The doctor confirmed that his patient's overall health is good.
- دکتر تأیید کرد که سلامت کلی بیمارش خوب است.
- He's been taking his medication regularly, so he's doing good.
- او داروهایش را مرتب مصرف می‌کرد، بنابراین حالش خوب بود.
adjective A1
خوب، باکیفیت
- He speaks good English.
- انگلیسی خوب حرف می‌زند.
- a good carpet
- فرش باکیفیت
adjective A1
خوب، قابل، کاردان، شایسته، متبحر، کارآمد، توانا
- She is a good dancer, always impressing everyone with her graceful moves.
- او رقصنده‌ی خوبی است و همیشه با حرکات زیبایش همه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.
- a good swimmer
- شناگر توانا
- He is a good speaker, captivating his audience with his eloquence and confidence.
- او سخنران قابلی است. او با فصاحت و اعتماد‌به‌نفس خود مخاطبان خود را مجذوب خود می‌کند.
adjective A1
خوب، مهربان، بامحبت
- She is a good friend.
- او دوست مهربانی است.
- The doctor was extremely good with children.
- این پزشک با بچه‌ها خیلی خوب بود.
adjective B1
خوب، پسندیده، درست
- It is important to strive to do good deeds and help those in need.
- تلاش برای انجام کارهای خوب و کمک به نیازمندان مهم است.
- Honesty and integrity are essential for leading a good life.
- صداقت و درستکاری برای داشتن زندگی خوب ضروری است.
adjective A1
خوب، سالم، مفید (خوردنی)
- Eating fruits and vegetables is good for your health.
- خوردن میوه‌ها و سبزیجات برای سلامتی مفید است.
- She always eats a good breakfast.
- او همیشه صبحانه‌ی سالم می‌خورد.
adjective A2
خوب، باتربیت، باادب (بچه یا حیوان)
- The cat rarely causes any trouble; she is a good pet.
- این گربه به‌ندرت باعث ایجاد مشکل می‌شود. او حیوان خانگی خوبی است.
- He is a good boy, always listening to his parents.
- او پسر باتربیتی است. همیشه به حرف پدر و مادرش گوش می‌دهد.
adjective
خوب، معتبر، قابل اعتماد، مطمئن
- a good document
- سند معتبر
- She is a good employee; she always completes her tasks on time.
- او کارمند خوبی است؛ همیشه وظایفش را به‌موقع انجام می‌دهد.
adjective A2
خوب، مناسب
- Is this a good place to park the car?
- آیا اینجا جای خوبی برای پارک ماشین است؟
- This chair is a good fit for your office space.
- این صندلی برای فضای اداری شما مناسب است.
adjective C1
زیاد، بسیار، قابل ملاحظه، چشمگیر
- There was a good amount of food at the party.
- مقدار غذای زیادی در مهمانی وجود داشت.
- He has a good level of experience in the field.
- او تجربه‌ی بسیاری در این زمینه دارد.
- He has a good number of friends who support him.
- او دوستان زیادی دارد که از او حمایت می‌کنند.
- She possesses a good range of skills that make her a valuable asset to the team.
- او طیف چشمگیری از مهارت‌ها را دارد که او را به دارایی ارزشمندی برای تیم تبدیل می‌کند.
adjective A1
خوب (در تأیید و تعریف)
- Good choice, let's go with that one.
- انتخاب خوبی است، بیایید با آن یکی برویم.
- Good choice, I think that will work well.
- انتخاب خوبی است، فکر می‌کنم که به‌خوبی پیش خواهد رفت.
noun plural B1
کالاها، اجناس (goods) (برای فروش یا به‌عنوان دارایی)
- She lost all her goods in the fire and had to start from scratch.
- او تمام کالاهای خود را در آتش‌سوزی از دست داد و مجبور شد از صفر شروع کند.
- The customs officer inspected the traveler's goods to ensure they complied with import regulations.
- مأمور گمرک اجناس مسافر را برای اطمینان از رعایت مقررات واردات بازرسی کرد.
noun uncountable B2
فایده، سود، حسن
- The good of exercise is a healthier body and mind.
- فایده‌ی ورزش، جسم و ذهن سالم‌تر است.
- The good of teamwork is achieving success together.
- حسن کار گروهی، رسیدن به موفقیت در کنار هم است.
noun uncountable
سلامتی
- Despite her busy schedule, she prioritizes her good.
- علی‌رغم برنامه‌ی شلوغش، به سلامتی خود اولویت می‌دهد.
- She focused on maintaining her physical and mental good.
- او بر حفظ سلامت جسمی و روانی خود تمرکز کرد.
noun uncountable C2
خوبی، نیکی، خیر، صلاح، عمل خوب
- Doing good is not always easy, but it is always worth it.
- انجام عمل خوب همیشه آسان نیست، اما همیشه ارزشش را دارد.
- The concept of good varies from person to person, but honesty and integrity are universally regarded as good.
- مفهوم نیکی از فردی به فرد دیگر متفاوت است اما صداقت و درستی به طور جهانی به عنوان نیکی در نظر گرفته می‌شوند.
adjective
زیبا، خوشگل، قشنگ (چهره و ظاهر و غیره)
- The model had a good face structure.
- این مدل ساختار چهره‌ی زیبایی داشت.
- The actor's good looks and talent made him a heartthrob.
- ظاهر قشنگ و استعداد این بازیگر او را دخترکُش کرد.
noun plural
آدم‌های خوب، خوبان، نیکان، مردم خوب (the good)
- The good die young.
- آدم‌های خوب در جوانی می‌میرند.
- the good and the bad
- خوبان و بدان
- Society needs the good to stand up against injustice.
- جامعه برای ایستادگی در برابر بی‌عدالتی به آدم‌های خوب نیاز دارد.
- The good inspire others through their selfless actions.
- نیکان با اعمال فداکارانه‌ی خود الهام‌بخش دیگران می‌شود.
adjective
پربار، حاصلخیز
- The good land along the riverbank is perfect for growing a variety of crops.
- زمین حاصلخیز امتداد ساحل رودخانه برای کشت انواع محصولات عالی است.
- The farmer's land is good.
- زمین این کشاورز پربار است.
adjective
سودمند، مفید، خوب، مطلوب
- a good investment
- سرمایه‌گذاری سودمند
- good advice
- پند مفید
adjective
تمام، کامل
- We waited a good six hours.
- شش ساعت تمام صبر کردیم.
- The restaurant was packed, so we waited a good hour for a table to become available.
- رستوران شلوغ بود، بنابراین یک ساعت کامل منتظر ماندیم تا یک میز در دسترس قرار بگیرد.
adjective
مستند، موجه
- She presented a good argument.
- او استدلال مستندی را ارائه داد.
- The judge made a good decision based on the facts presented.
- قاضی براساس حقایق ارائه‌شده تصمیم مستدلی را گرفت.
adjective
ورزش موفق (سرویس یا شوت و غیره)
- The player's backhand was good, reaching the desired area of the court.
- بک‌هند این بازیکن موفق بود و به جای موردنظر در زمین رسید.
- His serve was good, landing in the corner of the court.
- سرویس او موفق بود و در گوشه‌ی زمین فرود آمد.
adjective
وفادار
- a good Democrat
- دمکرات وفادار
- Despite the challenges, the dog remained a good companion, never leaving his owner's side.
- علی‌رغم چالش‌ها، این سگ همراهی وفادار باقی ماند و هرگز صاحبش را ترک نکرد.
noun plural
لباس‌ها (goods)
- They donated their old goods to a local charity to help those in need.
- آن‌ها لباس‌های قدیمی خود را برای کمک به نیازمندان به یک مؤسسه‌ی خیریه‌ی محلی اهدا کردند.
- The fashion industry produces a vast amount of goods each year.
- صنعت مد هر سال لباس‌های زیادی را تولید می‌کند.
noun plural
انگلیسی بریتانیایی محموله‌ها (goods)
- The port was bustling with the arrival of incoming goods.
- بندر با ورود محموله‌های ورودی شلوغ بود.
- The ship carried a variety of goods from different countries.
- این کشتی محموله‌های مختلفی از کشورهای مختلف را حمل می‌کرد.
adjective adverb informal
خوب، حسابی
- He sings really good.
- او واقعاً خوب آواز می‌خواند.
- mix them good
- خوب آن‌ها را مخلوط کن
- He got a good beating.
- (یک) کتک حسابی خورد.
- I slept good last night.
- دیشب خوب خوابیدم.
- The food tasted really good.
- طعم غذا واقعاً حسابی بود.
adjective
معتبر، پذیرفتنی
- This ticket is good for two weeks.
- این بلیت تا دو هفته معتبر است.
- The $100 bill is still good, even though it's been crumpled.
- این اسکناس ۱۰۰ دلاری با وجود اینکه مچاله شده است، هنوز پذیرفتنی است.
- a good excuse
- بهانه‌ی پذیرفتنی
adjective
اصل، غیرتقلبی
- good money
- پول غیرتقلبی
- She checked the bills carefully and confirmed they were all good.
- او اسکناس‌ها را به‌دقت بررسی کرد و تأیید کرد که همه‌ی آن‌ها اصل هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد good

  1. adjective pleasant, fine
    Synonyms:
    acceptable ace admirable agreeable bad boss bully capital choice commendable congenial crack deluxe excellent exceptional favorable first-class first-rate gnarly gratifying great honorable marvelous neat nice pleasing positive precious prime rad recherché reputable satisfactory satisfying select shipshape sound spanking splendid sterling stupendous super superb super-eminent super-excellent superior tip-top up to snuff valuable welcome wonderful worthy
    Antonyms:
    bad detestable disagreeable unpleasant
  1. adjective moral, virtuous
    Synonyms:
    admirable blameless charitable dutiful estimable ethical exemplary guiltless honest honorable incorrupt inculpable innocent irreprehensible irreproachable lily-white obedient praiseworthy pure reputable respectable right righteous sound tractable uncorrupted untainted upright well-behaved worthy
    Antonyms:
    evil immoral noxious sinful unvirtuous vile wicked
  1. adjective competent, skilled
    Synonyms:
    able accomplished adept adroit au fait capable clever dexterous efficient expert first-rate proficient proper qualified reliable satisfactory serviceable skillful suitable suited talented thorough trustworthy useful
    Antonyms:
    incompetent unskilled unsuitable
  1. adjective useful, adequate
    Synonyms:
    acceptable advantageous all right ample appropriate approving apt auspicious becoming benefic beneficial benignant brave commendatory commending common conformable congruous convenient decent desirable favorable favoring fit fitting fruitful healthful healthy helpful hygienic meet needed opportune profitable proper propitious respectable right salubrious salutary satisfying seemly serviceable suitable tolerable toward unobjectionable wholesome
    Antonyms:
    inadequate rotten unsuitable
  1. adjective reliable; untainted
    Synonyms:
    dependable eatable fit to eat flawless fresh intact loyal normal perfect safe solid sound stable trustworthy unblemished uncontaminated uncorrupted undamaged undecayed unhurt unimpaired unspoiled vigorous whole
    Antonyms:
    noxious rotten tainted unreliable
  1. adjective kind, giving
    Synonyms:
    altruistic approving beneficent benevolent charitable considerate friendly gracious humane humanitarian kindhearted merciful obliging philanthropic tolerant well-disposed
    Antonyms:
    bad mean vicious
  1. adjective authentic, real
    Synonyms:
    bona fide conforming dependable genuine honest justified kosher legitimate loyal orthodox proper regular reliable sound strict true trustworthy valid well-founded
    Antonyms:
    fake forged unreal
  1. adjective well-behaved
    Synonyms:
    considerate decorous dutiful kindly mannerly obedient orderly polite proper respectful seemly thoughtful tolerant tractable well-mannered
    Antonyms:
    bad misbehaving
  1. adjective considerable
    Synonyms:
    adequate advantageous ample big complete entire extensive full great immeasurable large long lucrative much paying profitable respectable sizable solid substantial sufficient whole worthwhile
    Antonyms:
    inconsequential inconsiderable
  1. noun advantage, benefit
    Synonyms:
    asset avail behalf benediction blessing boon commonwealth favor gain godsend good fortune interest nugget plum prize profit prosperity service treasure use usefulness welfare well-being windfall
    Antonyms:
    disadvantage
  1. noun morality
    Synonyms:
    class dignity excellence ideal merit prerogative probity quality rectitude right righteousness straight uprightness value virtue worth
    Antonyms:
    evil immorality sin wickedness

Phrasal verbs

  • good for

    دوام آوردن، ارزش داشتن

Collocations

  • the good

    مردم خوب، خوبان، نیکان، سعادت، نیکی

  • be in good trim

    سالم بودن، سرومرو گنده بودن، چست و سالم بودن، دارای وزن متناسب بودن

  • in good faith

    با حسن نیت، با قصد خوب، با صمیمیت، از روی نیت پاک

  • to good purpose

    با اثر دلخواه، با نتیجه‌ی خوب، به‌طور سودآور

  • in good season

    به‌هنگام، به‌موقع، کمی قبل از وقت

  • good luck

    موفق باشی، کامروا باشی، پیروز باشی

Idioms

  • come to no good

    به جایی نرسیدن، ناموفق بودن، بد عاقبت شدن

  • good and

    (آمریکا) بسیار، به‌طورکامل

  • make good

    (آمریکا) موفق شدن، برآوردن، اثبات کردن

  • to the good

    مزیت، به عنوان سود، برای برتری

  • one good turn deserves another

    کار نیک را باید با کار نیک جبران کرد.

    با کسانی که به تو نیکی کرده‌اند نیکی کن

  • good (or bad) form

    رفتار خوب (یا بد)، رفتار مرسوم و مورد قبول (یا عکس آن)

  • with good grace

    با کمال میل و لطف، با خوشرویی و گذشت، با بزرگواری

  • good grief!

    (عامیانه) عجب!، ای بابا!

  • have it good

    (عامیانه) راحت و آسوده بودن، موفق بودن، روی پر قو بودن

  • hold good

    (بحث و استدلال و قانون) به قوت خود باقی بودن، صادق بودن

  • (a) good job

    (انگلیس) خوش‌شانسی، کار خدا

  • for good measure

    اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

  • as good as new

    مثل نو، مثل روز اول، بی عیب و نقص

  • in good part

    1- به‌طور کلی، معمولاً، بیشتر 2- با خوش‌رویی، با خوش‌طینتی

  • good riddance

    چه بهتر، به جهنم، خدا را شکر

  • good show!

    (انگلیس - عامیانه) احسنت!، معرکه!، مرحبا!

  • in good time

    1- در موقع مناسب 2- به‌سرعت، زود

  • a good word

    حرف موافق، تعریف، توصیه

  • good luck

    موفق باشی، کامروا باشی، پیروز باشی

لغات هم‌خانواده good

  • adverb
    good

ارجاع به لغت good

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «good» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/good

لغات نزدیک good

پیشنهاد بهبود معانی