با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Worthy

ˈwɜːrði ˈwɜːði
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more worthy
  • صفت عالی:

    most worthy

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective C1
شایسته، لایق، شایان، سزاوار، مستحق، فراخور
- the worthy citizens of Tabriz
- شهروندان ارجمند تبریز
- a worthy tradition
- یک سنت ارزشمند
- They lost their lives for a worthy cause.
- آنان جان خود را در راه هدف والایی فدا کردند.
- a worthy manager
- یک مدیر لایق
- worthy of praise
- سزاوار تحسین
- He is not worthy of promotion.
- او شایستگی ترفیع را ندارد.
- His bravery is worthy of being recorded in history books.
- شجاعت او شایان ذکر در کتاب‌های تاریخ است.
- one of the sagacious worthies ...
- یکی از بزرگان اهل تمیز ...
- The worthies of the city bid welcome to Taymoor.
- بزرگان شهر به تیمور خیر مقدم گفتند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد worthy

  1. adjective honorable, respectable
    Synonyms: A-1, aces, admirable, best, blameless, choice, commendable, creditable, decent, dependable, deserving, desirable, divine, estimable, ethical, excellent, exemplary, first-class, first-rate, good, honest, incorrupt, invaluable, laudable, meritorious, model, moral, noble, pleasing, praiseworthy, precious, priceless, pure, reliable, reputable, righteous, right-minded, salt of the earth, satisfying, sterling, top-drawer, top-notch, true, trustworthy, upright, valuable, virtuous, winning, worthwhile
    Antonyms: dishonorable, disreputable, unrespected, unworthy

لغات هم‌خانواده worthy

ارجاع به لغت worthy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «worthy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/worthy

لغات نزدیک worthy

پیشنهاد بهبود معانی