امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Trustworthy

    ˈtrʌstˌwɜrːði ˈtrʌstˌwɜːði
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more trustworthy

    • صفت عالی:

      most trustworthy

    معنی

    adjective
    قابل اعتماد، معتمد، موثق، درست، امین

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد trustworthy

    1. adjective reliable
      Synonyms:
      dependable responsible honest true trustworthy credible accurate truthful authentic upright secure valid exact steadfast always there tried true blue righteous ethical believable sensible plausible trustable mature honorable convincing unfailing veracious level-headed realistic square open all right trusty rock down home there up front kosher fly right boy scout saint
      Antonyms:
      unreliable untrustworthy undependable
    1. adjective reliable, believable
      Synonyms:
      dependable true honest credible responsible accurate authentic valid exact secure solid straight tried ethical levelheaded mature open plausible principled realistic righteous sensible steadfast truthful unfailing upright veracious believable convincing honorable square there tried-and-true trustable authoritative always there rock solid to be trusted true-blue up-front on the level on up and up kosher saintly
      Antonyms:
      unreliable untrustworthy undependable unbelievable corrupt

    لغات هم‌خانواده trustworthy

    • verb - transitive
      trust

    ارجاع به لغت trustworthy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «trustworthy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trustworthy

    لغات نزدیک trustworthy

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی