امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Accurate

    ˈækjərət ˈækjərət
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more accurate

    • صفت عالی:

      most accurate

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B1
    درست، دقیق، صحیح، بی‌اشتباه، عاری از غلط، بی‌خطا، مطابق معیار link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - an accurate thermometer
    - گرماسنج دقیق
    - an accurate answer
    - پاسخ صحیح
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد accurate

    1. adjective precise
      Synonyms:
      correct right exact true specific definite explicit factual literal authentic genuine close careful detailed faithful rigid strict just discriminating discriminative unerring scientific systematic meticulous punctual distinct concrete defined regular solid skillful deft sharp severe scrupulous unmistakable veracious judicious methodical ultraprecise matter-of-fact punctilious rigorous on the money on the nose on the button particular
      Antonyms:
      inaccurate careless vague faulty lax
    1. adjective correct, without error
      Synonyms:
      right true exact correct actual certain definite official valid absolute authentic factual final perfect straight undeniable genuine infallible truthful flawless faultless unquestionable authoritative conclusive errorless irrefutable strict unrefuted unimpeachable undisputed veracious
      Antonyms:
      wrong false inaccurate doubtful questionable mistaken erroneous misleading untruthful

    لغات هم‌خانواده accurate

    • adjective
      accurate

    ارجاع به لغت accurate

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «accurate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/accurate

    لغات نزدیک accurate

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی