فرهومند، پرهیزکار، باتقوا، پاکدامن، عفیف، بافضیلت، نیکسیرت، پارسا، درستکار، شریف
The villagers saw him as a virtuous elder who gave wise advice.
روستاییان او را پیرمردی پارسا میدانستند که نصایح خردمندانه میداد.
Living a virtuous life requires strength and self-discipline.
زندگی بافضیلت نیازمند قدرت و خودکنترلی است.
a virtuous man
مرد شریف
virtuous indignation
خشم ناشی از وارستگی
ریاکار، خودبزرگبین (کسی که خود را از لحاظ اخلاقی برتر از دیگران میداند)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He walked away with a virtuous air, as if he had never lied.
با حالت ریاکاری دور شد، انگار که هرگز دروغ نگفته بود.
Don’t act so virtuous. you’ve made the same mistake before.
اینقدر خودت را خودبزرگبین نشان نده. تو هم همین اشتباه را قبلاً کردهای.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «virtuous» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/virtuous