سومشخص مفرد:
wicksوجه وصفی حال:
wickingصفت تفضیلی:
more wickedصفت عالی:
most wickedنابهکار، شریر، بدکار، تبهکار، گناهکار، بدخو، بدجنس، بد
the wicked ruler
حکمران خبیث
the wicked stepmother
نامادری بدجنس
a wicked child
بچهی شرور
that woman's wicked words
سخنان شرارتآمیز آن زن
a wicked look
نگاه حاکی از بدجنسی
a wicked headache
سردرد شدید
a gas with a wicked odor
گازی با بوی بسیار بد
the wicked winter weather
هوای بد زمستانی
عالی، خیلی خوب، معرکه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He plays a wicked game of tennis.
تنیس بازی کردن او معرکه است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wicked» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wicked