امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Distressing

    dɪˈstresɪŋ dɪˈstresɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      distressed

    • شکل سوم:

      distressed

    • سوم‌شخص مفرد:

      distresses

    • صفت تفضیلی:

      more distressing

    • صفت عالی:

      most distressing

    معنی

    B2
    غم‌فزا، پریشانی‌آور

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد distressing

    1. adjective troubling to the mind or emotions
      Synonyms:
      troubling upsetting worrying disturbing painful sad frightening fearful troublesome worrisome disquieting dreadful regrettable deplorable grievous lamentable sorry perturbing distressful afflictive unsettling poignant pitiful nagging intrusive disruptive troublous woeful
    1. verb to cause suffering or painful sorrow to
      Synonyms:
      hurting injuring troubling upsetting worrying paining annoying suffering grieving afflicting aggrieving anguishing discomforting tormenting torturing agonizing harassing angering sorrowing wounding perplexing needing constraining
    1. verb bring into difficulties or distress, especially financial hardship
      Synonyms:
      worrying concerning upsetting disturbing troubling grieving ailing straitening carking
      Antonyms:
      helping assisting comforting soothing calming

    ارجاع به لغت distressing

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «distressing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/distressing

    لغات نزدیک distressing

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی