صفت تفضیلی:
more disruptiveصفت عالی:
most disruptiveمخل، مختلکننده، مشکلساز، دردسرساز، مزاحم
Because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting.
بهخاطر حرفهای مختلکنندهاش از او خواستند که جلسه را ترک کند.
His disruptive influence caused tension within the team.
نفوذ مشکلساز او باعث ایجاد تنش در تیم شد.
کسبوکار نو، بدیع، تازه، نوظهور، تحولآفرین
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The disruptive technology revolutionized the way we communicate.
فناوری بدیع انقلابی در نحوهی ارتباط ما ایجاد کرد.
The disruptive business model has caused a major shift in the market.
طرح کسبوکار تحولآفرین باعث تغییر عمده در بازار شده است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disruptive» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disruptive