امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disruptive

dɪsˈrʌptɪv dɪsˈrʌptɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more disruptive
  • صفت عالی:

    most disruptive

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
مخل، مختل‌کننده، مشکل‌ساز، دردسرساز، مزاحم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting.
- به‌خاطر حرف‌های مختل‌کننده‌اش از او خواستند که جلسه را ترک کند.
- His disruptive influence caused tension within the team.
- نفوذ مشکل‌ساز او باعث ایجاد تنش در تیم شد.
adjective
کسب‌وکار نو، بدیع، تازه، نوظهور، تحول‌آفرین
- The disruptive technology revolutionized the way we communicate.
- فناوری بدیع انقلابی در نحوه‌ی ارتباط ما ایجاد کرد.
- The disruptive business model has caused a major shift in the market.
- طرح کسب‌وکار تحول‌آفرین باعث تغییر عمده در بازار شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disruptive

  1. adjective causing trouble, confusion
    Synonyms:
    disorderly distracting disturbing obstreperous off-base out-of-line out-of-order rowdy troublemaking troublesome unruly unsettling upsetting
    Antonyms:
    calming disciplined settling soothing well-behaved

ارجاع به لغت disruptive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disruptive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disruptive

لغات نزدیک disruptive

پیشنهاد بهبود معانی