افتادن، زمین خوردن (بهصورت تصادفی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی پیشرفته
She slipped on the wet floor and fell.
او روی زمین خیس سر خورد و افتاد.
Be careful on the rocks — you might fall and hurt yourself.
مراقب سنگها باش؛ ممکن است زمین بخوری و خودت را زخمی کنی.
Ali fell from the ladder.
علی از نردبان افتاد.
Jaffar fell into the pool.
جعفر در استخر افتاد.
The old man fainted and fell to the ground.
پیرمرد غش کرد و بر زمین افتاد.
She had a fall and broke her leg.
افتاد و پایش شکست.
The tooth fell off by itself.
دندان خودبهخود افتاد.
کاهش یافتن، پایین آمدن، افت کردن، کم شدن، تنزل یافتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The company’s reputation has fallen in recent years.
اعتبار شرکت در سالهای اخیر تنزل یافته است.
The temperature fell rapidly.
حرارت به سرعت کاهش یافت.
Prices fell.
قیمتها پایین آمد.
افتادن، ریختن، فرود آمدن، سرازیر شدن، به زمین افتادن
A heavy rain began to fall.
باران سختی شروع به ریزش کرد.
The bomb fell near the river but didn’t explode.
بمب در نزدیکی رودخانه فرود آمد اما منفجر نشد.
Apples fall from the tree.
سیبها از درخت میافتند.
A heavy snow fell.
برف سنگینی فرود آمد.
a six-inch fall of snow
بارش برف به ارتفاع شش اینچ
سینما و تئاتر پایین آمدن (پردهی تئاتر به نشانهی اتمام نمایش)
After the final scene, the curtain fell slowly.
پساز صحنهی پایانی، پرده بهآرامی پایین آمد.
As the curtain fell, the actors bowed to thank the crowd.
وقتی پرده پایین آمد، بازیگران برای تشکر از جمعیت تعظیم کردند.
در دستهای قرار گرفتن، جزء چیزی بودن، به حوزهای مربوط بودن، در محدودهای جای گرفتن، متعلق به قلمرویی بودن
These rules fall into the broader category of safety regulations.
این قوانین جزء دستهی کلیتر مقررات ایمنی به شمار میروند.
This research falls within the field of environmental science.
این پژوهش در حوزهی علم محیطزیست قرار دارد.
These students fall into several groups.
این شاگردان به چند گروه تقسیم میشوند.
به حالتی در آمدن، به حالتی افتادن، مبتلا شدن
The town fell into chaos after the storm.
پساز طوفان، شهر به هرجومرج افتاد.
She fell silent when she heard the news.
وقتی خبر را شنید، به سکوت فرو رفت.
He fell ill and died.
او بیمار شد و مرد.
to fall in love
عاشق شدن
سقوط کردن، از قدرت برکنار شدن، شکست خوردن، مغلوب شدن
Their forces fell after a long and exhausting battle.
نیروهای آنها پساز نبردی طولانی و طاقتفرسا شکست خوردند.
The government fell after months of protests.
دولت پساز ماهها اعتراض سقوط کرد.
when Paris fell
هنگامی که پاریس سقوط کرد
The government fell.
دولت سقوط کرد.
The building fell.
ساختمان فروریخت.
به دست کسی افتادن، به تصرف درآمدن، در اختیار قرار گرفتن، به کسی واگذار شدن، تسخیر شدن
France also fell without much resistance.
فرانسه نیز بدون مقاومت زیاد تسخیر شد.
Most of the northern territories have now fallen under rebel control.
بیشتر مناطق شمالی اکنون در اختیار شورشیان قرار گرفتهاند.
Soon after, Denmark fell to the Germans.
اندکی بعد دانمارک توسط آلمانها فتح شد.
ادبی کشته شدن، جان باختن، تلف شدن
Two of his best friends fell in that battle.
دو تا از بهترین دوستانش در آن نبرد تلف شدند.
Many heroes fell defending their homeland.
بسیاری از قهرمانان در دفاع از میهن خود در نبرد جان باختند.
انگلیسی بریتانیایی ورزش (کریکت) از دست رفتن، افتادن (ویکت)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ورزش
The team’s last wicket fell in the final over of the match.
آخرین ویکت تیم در اور پایانی بازی از دست رفت.
Another wicket fell as the bowler struck again.
با ضربهی دوبارهی بولر، ویکت دیگری افتاد.
واقع شدن، قرار گرفتن، فرارسیدن
Night had already fallen when we reached the village.
وقتی به روستا رسیدیم، شب فرارسیده بود.
The festival always falls in the first week of April.
جشنواره همیشه در هفتهی اول آوریل برگزار میشود.
The meeting had fallen on a Friday.
جلسه به جمعه افتاده بود.
The accent falls on the third syllable.
فشار (یا تأکید) روی هجای سوم است.
Her estate falls to her son.
مایملک او به پسرش میرسد.
His eye fell on a foreign word.
چشمش به یک واژهی خارجی افتاد.
ریختن، آویزان شدن، افتادن
His scarf fell loosely around his neck.
شالش بهصورت آزادانهای دور گردنش آویزان بود.
The long veil fell gracefully to her waist.
تور بلند بهزیبایی تا کمرش آویزان شده بود.
Hair was falling about her shoulders.
گیسوانش از شانههایش آویخته بود.
کاهش، افت، سقوط، تنزل
The fall in profits has worried the company’s investors.
کاهش سود باعث نگرانی سرمایهگذاران شرکت شده است.
A sudden fall in temperature surprised everyone.
سقوط ناگهانی دما همه را شگفتزده کرد.
the sudden fall in the value of the dollar
کاهش ناگهانی ارزش دلار
انگلیسی آمریکایی تقویم پاییز
در انگلیسی بریتانیایی از autumn استفاده میشود.
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی تقویم
The birds fly away every fall and come back in the spring.
پرندگان هر پاییز پرواز میکنند و میروند و در بهار برمیگردند.
Schools start at the beginning of the fall.
مدرسهها در اول پاییز آغاز میشود.
I love fall weather.
من هوای پاییزی را بسیار دوست دارم.
افتادن، زمین خوردن (بهصورت تصادفی)
She had a bad fall while climbing the stairs.
هنگام بالا رفتن از پلهها بدجوری زمین خورد.
After his fall from the bike, he couldn’t walk for a week.
بعداز افتادن از دوچرخه، یک هفته نتوانست راه برود.
his fall from the roof
افتادن او از بام
بارش، ریزش، افتادن
After the fall of ash from the volcano, the sky turned gray.
پساز ریزش خاکستر آتشفشان، آسمان خاکستری شد.
The fall of rain washed away the dust from the trees.
بارش باران گردوغبار را از روی درختان شست.
آبشار
We could hear the roar of the falls from miles away.
صدای خروش آبشار را از کیلومترها دورتر میشنیدیم.
Niagara Falls attracts millions of visitors every year.
آبشار نیاگارا هر سال میلیونها بازدیدکننده را جذب میکند.
Niagara Falls
آبشار نیاگارا
زوال، سقوط، شکست، انحطاط، فروپاشی، برکناری
After years of corruption, the minister’s fall was inevitable.
پساز سالها فساد، برکناری وزیر اجتنابناپذیر بود.
The fall of the empire changed the course of world history.
فروپاشی امپراتوری، مسیر تاریخ جهان را تغییر داد.
the fall of Berlin
سقوط برلین
the decline and fall of the Roman Empire
انحطاط و انقراض امپراطوری روم
the Fall of the House of Usher
سقوط خانه آشر
اتفاقاً برخوردن به، پیوستن به
(اغلب از روی ترس) بهطور ناگهانی عقب رفتن، بهطور ناگهانی به عقب پریدن
(نظامی) عقبنشینی کردن، عقب کشیدن
(مجدداً) کاهش یافتن، افت کردن، پایین آمدن، سقوط کردن، سیر نزولی پیدا کردن
1- دوباره پناه بردن، ملتمس شدن به 2- عقبنشینی کردن به
عقب افتادن، جا ماندن
(امریکا ـ عامیانه) ناموفق بودن (در شغل و غیره)، شکست خوردن
1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفهی کسی بودن
دعوا کردن، مشاجره کردن
اتفاق افتادن، رخ دادن
(نظام و ارتش) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن
(مو و دندان و غیره) افتادن، ریختن
فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن
به جایی نرسیدن، شکست خوردن
به کاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن، شروع کردن، آغاز کردن
تحت تاثیر قرار گرفتن
از خنده غش کردن
تجربه کردن، تحمل کردن
گمراهی آدم (و حوا)، نافرمانی از خداوند
(در بازیهای با ورق) دست، ورقهایی که از روی بخت به هر نفر میدهند.
1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، بهجایی نرسیدن
عاشق شدن، دل باختن، دل دادن
به حالت تعلیق درآوردن
افت فشار آند
فروریختن، به هم خوردن
دستخوش تباهی شدن، به زوال گرویدن
بیمار شدن
come within (or fall outside) somebody's jurisdiction
داخل (یا خارج از) حوزهی اختیارات کسی بودن
بیمار شدن، مریض شدن
به زانو درآمدن، زانو زدن
خرابه شدن
سقوط چشمگیر/افت شدید
بیمار شدن/مریض شدن
به شدت کاهش یافتن/افت شدید داشتن
ساکت شدن
به شدت کاهش یافتن/شیب تند داشتن (معمولا برای سطوح)
در دستهای قرار گرفتن، جزو طبقهای بودن
شاهد کاهش بودن
کاهش خواب
به کما رفتن
تجربه کردنِ یک سقوط، افت را تجربه کردن
گرفتار الگو شدن، به یک روال افتادن
(عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن
1- تصادم کردن به، خوردن به، گیر کردن در، گرفتار شدن در 2- درگیر شدن با، دست به گریبان شدن با
کم آوردن، به حد نصاب نرسیدن، برآورده نکردن انتظارات، ناکام ماندن، کوتاهی کردن، پایینتر از انتظار بودن، کافی نبودن
دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن
از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، بهخوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن
1- گور خوردن (مثل گره یا طناب و غیره) در هم گیر کردن، به هم تاب خوردن، گوریدن
2- برخورد پیدا کردن، اختلاف پیدا کردن با، رو در رو شدن
fall between (or through) the cracks
(عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن
مورد کاربرد نبودن، منسوخ شدن
از محبوبیت افتادن، از چشم افتادن، خوار شدن
دچار بدنامی و رسوایی شدن، بیاعتبار شدن
مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن
1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، بهجایی نرسیدن
1- تصادم کردن با، خوردن به، درهم تابیده شدن، گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با، گرفتاری داشتن با
معصیت کردن، گناه کردن، از لطف خدا محروم شدن
fall (or get) into the habit (of)
خوگرفتن (به)، به عادتی دچار شدن
fall (or get) out of the habit (of)
عادتی را ترک کردن
let the chips fall where they may
هرچه پیش آید خوش آید، هرچه بادا باد
fall to somebody's lot (to do something)
مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفهی کسی شدن
عاشق شدن، دل باختن، دل دادن
عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)
طعمهی چیزی شدن، دچار چیزی شدن
united we stand divided we fall
(اگر متحد باشیم، دوام میآوریم؛ ولی اگر نفاق داشته باشیم، از میان خواهیم رفت) قدرت در اتحاد است
به خواب رفتن، یکدفعه خوابیدن، خواب بردن، خواب آمدن
فرازوفرود، افتوخیز، فرازونشیب، اوج و حضیض
گذشتهی ساده fall در زبان انگلیسی fell است.
شکل سوم fall در زبان انگلیسی fallen است.
شکل جمع fall در زبان انگلیسی falls است.
وجه وصفی حال fall در زبان انگلیسی falling است.
سومشخص مفرد fall در زبان انگلیسی falls است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fall» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fall