آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱ آبان ۱۴۰۴

    Fall

    fɒːl fɔːl

    گذشته‌ی ساده:

    fell

    شکل سوم:

    fallen

    سوم‌شخص مفرد:

    falls

    وجه وصفی حال:

    falling

    شکل جمع:

    falls

    معنی fall | جمله با fall

    verb - intransitive A2

    افتادن، زمین خوردن (به‌صورت تصادفی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    She slipped on the wet floor and fell.

    او روی زمین خیس سر خورد و افتاد.

    Be careful on the rocks — you might fall and hurt yourself.

    مراقب سنگ‌ها باش؛ ممکن است زمین بخوری و خودت را زخمی کنی.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Ali fell from the ladder.

    علی از نردبان افتاد.

    Jaffar fell into the pool.

    جعفر در استخر افتاد.

    The old man fainted and fell to the ground.

    پیرمرد غش کرد و بر زمین افتاد.

    She had a fall and broke her leg.

    افتاد و پایش شکست.

    The tooth fell off by itself.

    دندان خودبه‌خود افتاد.

    verb - intransitive B1

    کاهش یافتن، پایین آمدن، افت کردن، کم شدن، تنزل یافتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    The company’s reputation has fallen in recent years.

    اعتبار شرکت در سال‌های اخیر تنزل یافته است.

    The temperature fell rapidly.

    حرارت به سرعت کاهش یافت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Prices fell.

    قیمت‌ها پایین آمد.

    verb - intransitive A2

    افتادن، ریختن، فرود آمدن، سرازیر شدن، به زمین افتادن

    A heavy rain began to fall.

    باران سختی شروع به ریزش کرد.

    The bomb fell near the river but didn’t explode.

    بمب در نزدیکی رودخانه فرود آمد اما منفجر نشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Apples fall from the tree.

    سیب‌ها از درخت می‌افتند.

    A heavy snow fell.

    برف سنگینی فرود آمد.

    a six-inch fall of snow

    بارش برف به ارتفاع شش اینچ

    verb - intransitive

    سینما و تئاتر پایین آمدن (پرده‌ی تئاتر به نشانه‌ی اتمام نمایش)

    After the final scene, the curtain fell slowly.

    پس‌از صحنه‌ی پایانی، پرده به‌آرامی پایین آمد.

    As the curtain fell, the actors bowed to thank the crowd.

    وقتی پرده پایین آمد، بازیگران برای تشکر از جمعیت تعظیم کردند.

    verb - intransitive

    در دسته‌ای قرار گرفتن، جزء چیزی بودن، به حوزه‌ای مربوط بودن، در محدوده‌ای جای گرفتن، متعلق به قلمرویی بودن

    These rules fall into the broader category of safety regulations.

    این قوانین جزء دسته‌ی کلی‌تر مقررات ایمنی به‌ شمار می‌روند.

    This research falls within the field of environmental science.

    این پژوهش در حوزه‌ی علم محیط‌زیست قرار دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    These students fall into several groups.

    این شاگردان به چند گروه تقسیم می‌شوند.

    verb - intransitive B1

    به حالتی در آمدن، به حالتی افتادن، مبتلا شدن

    The town fell into chaos after the storm.

    پس‌از طوفان، شهر به هرج‌ومرج افتاد.

    She fell silent when she heard the news.

    وقتی خبر را شنید، به سکوت فرو رفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He fell ill and died.

    او بیمار شد و مرد.

    to fall in love

    عاشق شدن

    verb - intransitive C2

    سقوط کردن، از قدرت برکنار شدن، شکست خوردن، مغلوب شدن

    Their forces fell after a long and exhausting battle.

    نیروهای آن‌ها پس‌از نبردی طولانی و طاقت‌فرسا شکست خوردند.

    The government fell after months of protests.

    دولت پس‌از ماه‌ها اعتراض سقوط کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    when Paris fell

    هنگامی که پاریس سقوط کرد

    The government fell.

    دولت سقوط کرد.

    The building fell.

    ساختمان فروریخت.

    verb - intransitive C2

    به دست کسی افتادن، به تصرف درآمدن، در اختیار قرار گرفتن، به کسی واگذار شدن، تسخیر شدن

    France also fell without much resistance.

    فرانسه نیز بدون مقاومت زیاد تسخیر شد.

    Most of the northern territories have now fallen under rebel control.

    بیشتر مناطق شمالی اکنون در اختیار شورشیان قرار گرفته‌اند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Soon after, Denmark fell to the Germans.

    اندکی بعد دانمارک توسط آلمان‌ها فتح شد.

    verb - intransitive

    ادبی کشته شدن، جان باختن، تلف شدن

    Two of his best friends fell in that battle.

    دو تا از بهترین دوستانش در آن نبرد تلف شدند.

    Many heroes fell defending their homeland.

    بسیاری از قهرمانان در دفاع از میهن خود در نبرد جان باختند.

    verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی ورزش (کریکت) از دست رفتن، افتادن (ویکت)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The team’s last wicket fell in the final over of the match.

    آخرین ویکت تیم در اور پایانی بازی از دست رفت.

    Another wicket fell as the bowler struck again.

    با ضربه‌ی دوباره‌ی بولر، ویکت دیگری افتاد.

    verb - intransitive C2

    واقع شدن، قرار گرفتن، فرارسیدن

    Night had already fallen when we reached the village.

    وقتی به روستا رسیدیم، شب فرارسیده بود.

    The festival always falls in the first week of April.

    جشنواره همیشه در هفته‌ی اول آوریل برگزار می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The meeting had fallen on a Friday.

    جلسه به جمعه افتاده بود.

    The accent falls on the third syllable.

    فشار (یا تأکید) روی هجای سوم است.

    Her estate falls to her son.

    مایملک او به پسرش می‌رسد.

    His eye fell on a foreign word.

    چشمش به یک واژه‌ی خارجی افتاد.

    verb - intransitive C2

    ریختن، آویزان شدن، افتادن

    His scarf fell loosely around his neck.

    شالش به‌صورت آزادانه‌ای دور گردنش آویزان بود.

    The long veil fell gracefully to her waist.

    تور بلند به‌زیبایی تا کمرش آویزان شده بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Hair was falling about her shoulders.

    گیسوانش از شانه‌هایش آویخته بود.

    noun singular countable B1

    کاهش، افت، سقوط، تنزل

    The fall in profits has worried the company’s investors.

    کاهش سود باعث نگرانی سرمایه‌گذاران شرکت شده است.

    A sudden fall in temperature surprised everyone.

    سقوط ناگهانی دما همه را شگفت‌زده کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the sudden fall in the value of the dollar

    کاهش ناگهانی ارزش دلار

    noun countable uncountable

    انگلیسی آمریکایی تقویم پاییز

    fall, پاییز

    در انگلیسی بریتانیایی از autumn استفاده می‌شود.

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی تقویم

    مشاهده

    The birds fly away every fall and come back in the spring.

    پرندگان هر پاییز پرواز می‌کنند و می‌روند و در بهار برمی‌گردند.

    Schools start at the beginning of the fall.

    مدرسه‌ها در اول پاییز آغاز می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I love fall weather.

    من هوای پاییزی را بسیار دوست دارم.

    noun singular countable B2

    افتادن، زمین خوردن (به‌صورت تصادفی)

    She had a bad fall while climbing the stairs.

    هنگام بالا رفتن از پله‌ها بدجوری زمین خورد.

    After his fall from the bike, he couldn’t walk for a week.

    بعداز افتادن از دوچرخه، یک هفته نتوانست راه برود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    his fall from the roof

    افتادن او از بام

    noun singular countable

    بارش، ریزش، افتادن

    After the fall of ash from the volcano, the sky turned gray.

    پس‌از ریزش خاکستر آتشفشان، آسمان خاکستری شد.

    The fall of rain washed away the dust from the trees.

    بارش باران گردوغبار را از روی درختان شست.

    noun plural

    آبشار

    We could hear the roar of the falls from miles away.

    صدای خروش آبشار را از کیلومترها دورتر می‌شنیدیم.

    Niagara Falls attracts millions of visitors every year.

    آبشار نیاگارا هر سال میلیون‌ها بازدیدکننده را جذب می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Niagara Falls

    آبشار نیاگارا

    noun singular countable C1

    زوال، سقوط، شکست، انحطاط، فروپاشی، برکناری

    After years of corruption, the minister’s fall was inevitable.

    پس‌از سال‌ها فساد، برکناری وزیر اجتناب‌ناپذیر بود.

    The fall of the empire changed the course of world history.

    فروپاشی امپراتوری، مسیر تاریخ جهان را تغییر داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the fall of Berlin

    سقوط برلین

    the decline and fall of the Roman Empire

    انحطاط و انقراض امپراطوری روم

    the Fall of the House of Usher

    سقوط خانه آشر

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fall

    1. noun descent; lowering
      Synonyms:
      decrease reduction decline drop dip cut recession ebb dive slip slide slump lapse incline slope slant diminution lessening downgrade declivity descent falling off dwindling plunge plummet tumble spill belly flop header nose dive pratfall abatement
      Antonyms:
      rise ascent climb scaling
    1. noun defeat, overthrow
      Synonyms:
      failure loss downfall destruction ruin collapse breakdown surrender disaster death humiliation drop degradation diminution dive tumble capitulation overthrow resignation abasement
    1. verb descend; become lower
      Synonyms:
      decline decrease drop sink diminish descend go down recede wane lapse subside settle plummet collapse plunge dip slide slump recede regress relapse lessen trail ebb droop ease dwindle gravitate pitch cascade tumble flop drag stumble dive totter topple tip over crash flag fold up keel over slip buckle break down nose-dive cave in backslide take a header be precipitated hit the dirt land spin abate depreciate
      Antonyms:
      rise ascend go up climb scale
    1. verb be overthrown by an enemy; surrender
      Synonyms:
      give up give in yield submit capitulate succumb go down be lost die perish be killed resign defer to obey back down bend be taken pass into enemy hands go under fall to pieces slump drop lie down eat dirt give way be destroyed be casualty
      Antonyms:
      win overcome advance attain reach overthrow
    1. verb happen
      Synonyms:
      occur take place come about come to pass befall become arrive chance

    Phrasal verbs

    fall among

    اتفاقاً برخوردن به، پیوستن به

    fall away

    ترک حمایت کردن

    آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن

    fall back

    (اغلب از روی ترس) به‌طور ناگهانی عقب رفتن، به‌طور ناگهانی به عقب پریدن

    (نظامی) عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

    (مجدداً) کاهش یافتن، افت کردن، پایین آمدن، سقوط کردن، سیر نزولی پیدا کردن

    fall back on (or upon)

    1- دوباره پناه بردن، ملتمس شدن به 2- عقب‌نشینی کردن به

    fall behind

    عقب افتادن، جا ماندن

    Phrasal verbs بیشتر

    fall down on

    (امریکا ـ عامیانه) ناموفق بودن (در شغل و غیره)، شکست خوردن

    fall for

    خاطرخواه شدن، شیفته شدن

    فریب خوردن، گول خوردن

    fall in

    فرو ریختن، پایین آمدن

    (نظام و ارتش) به خط شدن، صف بستن

    خاتمه دادن، به پایان رساندن

    fall in with

    اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به

    موافق بودن، هم‌رای بودن

    fall off

    تقلیل یافتن، کاهش یافتن، تنزل یافتن، کوچک‌تر شدن

    کنده شدن، ریختن، افتادن

    fall on (or upon)

    1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه‌ی کسی بودن

    fall out

    دعوا کردن، مشاجره کردن

    اتفاق افتادن، رخ دادن

    (نظام و ارتش) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن

    (مو و دندان و غیره) افتادن، ریختن

    fall over (or down)

    فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

    fall through

    به جایی نرسیدن، شکست خوردن

    fall to

    به‌ کاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن، شروع کردن، آغاز کردن

    fall under

    تحت تاثیر قرار گرفتن

    fall about

    از خنده غش کردن

    fall apart

    فرو ریختن

    در بحران احساسی بودن

    fall down

    افتادن، پایین افتادن

    شکست خوردن

    fall into

    افتادن در چیزی

    قرار گرفتن در چیزی غیرمنتظره

    رده‌بندی شدن، در دسته‌ای قرار گرفتن

    fall on

    تجربه کردن، تحمل کردن

    مسئولیت یا وظیفه‌ای بر عهده داشتن

    در روز خاصی رخ دادن

    fall upon

    تجربه کردن، تحمل کردن

    Collocations

    the fall (of man)

    گمراهی آدم (و حوا)، نافرمانی از خداوند

    the fall of the cards

    (در بازی‌های با ورق) دست، ورق‌هایی که از روی بخت به هر نفر می‌دهند.

    fall flat

    1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، به‌جایی نرسیدن

    fall in love

    عاشق شدن، دل باختن، دل دادن

    fall into abeyance

    به حالت تعلیق درآوردن

    Collocations بیشتر

    anode fall

    افت فشار آند

    fall (come) apart

    فروریختن، به هم خوردن

    fall into decay

    دست‌خوش تباهی شدن، به زوال گرویدن

    (be) taken ill (or fall ill)

    بیمار شدن

    come within (or fall outside) somebody's jurisdiction

    داخل (یا خارج از) حوزه‌ی اختیارات کسی بودن

    fall sick

    بیمار شدن، مریض شدن

    fall to one's knees

    به زانو درآمدن، زانو زدن

    fall into ruin

    خرابه شدن

    dramatic fall

    سقوط چشمگیر/افت شدید

    fall ill

    بیمار شدن/مریض شدن

    fall sharply

    به شدت کاهش یافتن/افت شدید داشتن

    fall silent

    ساکت شدن

    fall steeply

    به شدت کاهش یافتن/شیب تند داشتن (معمولا برای سطوح)

    fall into a category

    در دسته‌ای قرار گرفتن، جزو طبقه‌ای بودن

    see a fall

    شاهد کاهش بودن

    sleep a fall

    کاهش خواب

    fall into a coma

    به کما رفتن

    experience a fall

    تجربه کردنِ یک سقوط، افت را تجربه کردن

    fall into a pattern

    گرفتار الگو شدن، به یک روال افتادن

    Idioms

    fall all over oneself

    (عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن

    fall foul (or afoul) of

    1- تصادم کردن به، خوردن به، گیر کردن در، گرفتار شدن در 2- درگیر شدن با، دست به گریبان شدن با

    fall short

    کم آوردن، به حد نصاب نرسیدن، برآورده نکردن انتظارات، ناکام ماندن، کوتاهی کردن، پایین‌تر از انتظار بودن، کافی نبودن

    ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

    fall on one's feet

    از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، به‌خوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن

    Idioms بیشتر

    to run (or fall) afoul of

    1- گور خوردن (مثل گره یا طناب و غیره) در هم گیر کردن، به هم تاب خوردن، گوریدن

    2- برخورد پیدا کردن، اختلاف پیدا کردن با، رو در رو شدن

    fall between (or through) the cracks

    (عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن

    fall into desuetude

    مورد کاربرد نبودن، منسوخ شدن

    fall into disfavor

    از محبوبیت افتادن، از چشم افتادن، خوار شدن

    fall into disrepute

    دچار بدنامی و رسوایی شدن، بی‌اعتبار شدن

    fall on deaf ears

    مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن

    fall flat

    1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، به‌جایی نرسیدن

    run (or fall) foul of

    1- تصادم کردن با، خوردن به، درهم تابیده شدن، گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با، گرفتاری داشتن با

    fall from grace

    معصیت کردن، گناه کردن، از لطف خدا محروم شدن

    fall (or get) into the habit (of)

    خوگرفتن (به)، به عادتی دچار شدن

    fall (or get) out of the habit (of)

    عادتی را ترک کردن

    let the chips fall where they may

    هرچه پیش آید خوش آید، هرچه بادا باد

    fall to somebody's lot (to do something)

    مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفه‌ی کسی شدن

    fall in love

    عاشق شدن، دل باختن، دل دادن

    fall out of love (with)

    عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

    fall prey to something

    طعمه‌ی چیزی شدن، دچار چیزی شدن

    united we stand divided we fall

    (اگر متحد باشیم، دوام می‌آوریم؛ ولی اگر نفاق داشته باشیم، از میان خواهیم رفت) قدرت در اتحاد است

    fall asleep

    به خواب رفتن، یک‌دفعه خوابیدن، خواب بردن، خواب آمدن

    rise and fall

    فرازوفرود، افت‌وخیز، فرازونشیب، اوج و حضیض

    سوال‌های رایج fall

    گذشته‌ی ساده fall چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده fall در زبان انگلیسی fell است.

    شکل سوم fall چی میشه؟

    شکل سوم fall در زبان انگلیسی fallen است.

    شکل جمع fall چی میشه؟

    شکل جمع fall در زبان انگلیسی falls است.

    وجه وصفی حال fall چی میشه؟

    وجه وصفی حال fall در زبان انگلیسی falling است.

    سوم‌شخص مفرد fall چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد fall در زبان انگلیسی falls است.

    ارجاع به لغت fall

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fall» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fall

    لغات نزدیک fall

    • - faldstool
    • - falkland islands
    • - fall
    • - fall (come) apart
    • - fall (or get) into the habit (of)
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.