Scaling

American: ˈskeɪlɪŋ British: ˈskeɪlɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scaled
  • شکل سوم:

    scaled
  • سوم‌شخص مفرد:

    scales

معنی

adverb
مقیاس‌گذاری، پیمایش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scaling

  1. verb To measure
    Synonyms: graduating, estimating, computing, balancing, comparing
  2. verb Reach the highest point of
    Synonyms: mounting, climbing, surmounting, weighting, spreading, ruling, ascending, regulating, rating, proportioning, ordering, measuring, filming, escalating, clambering, balancing
    Antonyms: descending
  3. verb To peel
    Synonyms: skinning, peeling, stripping, flaking, paring
  4. noun The act of arranging in a graduated series
    Synonyms: grading

ارجاع به لغت scaling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scaling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scaling

لغات نزدیک scaling

پیشنهاد بهبود معانی