فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Befall

bɪˈfɑːl bɪˈfɔːl

گذشته‌ی ساده:

befell

شکل سوم:

befallen

سوم‌شخص مفرد:

befalls

وجه وصفی حال:

befalling

توضیحات:

همچنین می‌توان از bechance به‌ جای befall استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive adverb

در رسیدن، اتفاق افتادن، رخ دادن، روی دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

What befell them?

چه بر آن‌ها گذشت؟

She knew no harm would ever befall her daughter.

او می‌دانست که هرگز صدمه‌ای به دخترش وارد نخواهد شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد befall

  1. verb happen to; take place
    Synonyms:
    happen occur take place go develop follow fall ensue transpire materialize come to pass chance betide come off go down break action hap shake jell gel supervene bechance cook cook up a storm cook with gas

ارجاع به لغت befall

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «befall» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/befall

لغات نزدیک befall

پیشنهاد بهبود معانی