فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Transpire

trænˈspaɪər trænˈspaɪə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive verb - intransitive
    روی دادن، بیرون آمدن، نشرکردن، نفوذ کردن، بخار پس دادن، فاش شدن، رخنه کردن، فراتر اویدن
    • - a plant transpires a lot more when the weather is warm
    • - وقتی که هوا گرم است، گیاه خیلی بیشتر ترا‌دمش می‌کند.(بخار پس می‌دهد)
    • - It soon transpired that there were disagreements among them.
    • - به‌زودی معلوم شد که در میان آن‌ها اختلافاتی وجود داشت.
    • - He gave the full account of all that had transpired.
    • - او آنچه را که روی داده بود، به‌طور گسترده شرح داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد transpire

  1. verb occur, happen
    Synonyms: arise, befall, betide, chance, come about, come to pass, develop, ensue, eventuate, fall out, gel, go, result, shake, take place, turn up
  2. verb become known
    Synonyms: be disclosed, be discovered, be made public, break, come out, come to light, emerge, get out, leak

ارجاع به لغت transpire

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transpire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transpire

لغات نزدیک transpire

پیشنهاد بهبود معانی