با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Follow

ˈfɑːloʊ ˈfɒləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    followed
  • شکل سوم:

    followed
  • سوم‌شخص مفرد:

    follows
  • وجه وصفی حال:

    following

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
پیروی کردن، تبعیت کردن، تعقیب کردن، دنبال چیزی را گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Disease often follows malnutrition.
- بیماری اغلب از سوء تغذیه ناشی می‌شود.
- to follow international politics
- به سیاست بین‌المللی توجه داشتن
- to follow an idea
- از آرمانی پیروی کردن
- He never followed my advice.
- او هرگز به پند من عمل نکرد.
- to follow the rules
- از قواعد پیروی کردن
- Please follow me.
- لطفاً دنبال من بیایید.
- He followed a carpenter's trade.
- او حرفه‌ی نجاری را پیش گرفت.
- to follow praise with blame
- پس از تعریف تکذیب کردن
- to follow the enemy
- دشمن را تعقیب کردن
- Monroe followed Madison as president.
- مونرو پس از مدیسون رئیس‌جمهور شد.
- Follow this street until you get to the red light.
- این خیابان را ادامه بده تا به چراغ قرمز برسی.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
درک کردن، فهمیدن
- Do you follow me?
- (منظورم را) می‌فهمی؟
verb - transitive
فرا گرفتن، همراهی کردن، همراه بودن با، با دقت دنبال کردن
- to follow a conversation intently
- بادقت به مکالمه‌ای گوش فرادادن
- He follows up his exercise with a cold shower.
- او ورزش خود را با یک دوش سرد تکمیل می‌کند.
verb - intransitive
در پی داشتن، دنبال کردن، طرفدار بودن، مطیع شدن، اطاعت کرد
- Motorcyclists were following his car.
- موتورسیکلت‌سواران ماشین او را مشایعت می‌کردند.
- Drive ahead and I'll follow you.
- تو از جلو بران و من دنبالت می‌آیم.
- His death followed his wife's (death) by ten months.
- مرگ او ده ماه پس از مرگ زنش رخ داد.
- The police followed the spy everywhere.
- پلیس همه‌جا در تعقیب آن جاسوس بود.
- He followed the teachings of Christ.
- او تعلیمات عیسی را سرمشق خود کرد.
verb - intransitive
استنباط شدن
- She neither came nor called; it follows that she is not interested.
- او نه آمد و نه تلفن زد؛ بنابراین علاقه‌ای ندارد.
noun
استنباط، متابعت، درک، جانشین، متعاقب، تعقیب، نتیجه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد follow

  1. verb take the place of
    Synonyms: be subsequent to, chase, come after, come from, come next, displace, ensue, go after, go next, postdate, proceed from, pursue, replace, result, spring from, succeed, supersede, supervene, supplant
    Antonyms: neglect, pass over, shun, slight
  2. verb trail, pursue physically
    Synonyms: accompany, attend, bring up the rear, catenate, chase, come with, concatenate, convoy, dog, dog the footsteps of, draggle, escort, freeze, give chase, go after, go with, hound, hunt, onto, persecute, put a tail on, run after, run down, schlepp along, search, seek, shadow, shag, spook, stalk, stick to, string along, tag, tag after, tag along, tail, tailgate, take out after, track
    Antonyms: go before, lead, precede
  3. verb act in accordance with
    Synonyms: abide by, accord, adhere to, adopt, attend, be consistent with, be devoted to, be guided by, be in keeping, be interested in, comply, conform, copy, cultivate, do like, emulate, follow suit, give allegiance to, harmonize, heed, hold fast, imitate, keep, keep abreast of, keep an eye on, live up to, match, mimic, mind, mirror, model on, note, obey, observe, pattern oneself upon, reflect, regard, serve, string along, support, take after, take as an example, watch
    Antonyms: avoid, disregard, scorn
  4. verb understand
    Synonyms: accept, appreciate, apprehend, catch, catch on, comprehend, dig, fathom, get, get the picture, grasp, realize, see, take in
    Antonyms: misunderstand, not get

Phrasal verbs

  • follow out

    به انجام رساندن، به‌ طور کامل انجام دادن، به اتمام رساندن

  • follow through

    تا آخر دنبال کردن، به انجام رساندن، ادامه دادن و به پایان رساندن، تا رسیدن به نتیجه دنبال کردن (کار و فکر و غیره)، عمل کردن، وفا کردن (وعده و غیره)

  • follow up

    پیگیری کردن، دنبال کردن

Collocations

  • as follows

    به قرار ذیل، چنین (است)، بدین قرار (است)

  • it follows (that)

    منطقی است که، (چنین) می‌توان نتیجه گرفت (که)، بنابراین، پس

لغات هم‌خانواده follow

ارجاع به لغت follow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «follow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/follow

پیشنهاد بهبود معانی