-
Phrasal verb
Phrase
دنبال کسی افتادن، دنبال کسی بودن، تعقیب کردن (کسی)، دنبال کاری رفتن، دنبال کاری بودن، دنبال کردن، جوییدن، پوییدن، طلبیدن، در پی بودن (هدف یا خواسته)
-
- He was determined to go after his goals.
- - او مصمم بود به دنبال اهدافش برود.
-
- The detective decided to go after the suspect.
- - کارآگاه تصمیم گرفت مظنون را تعقیب کند.
مترادف و متضاد go after
-
Phrasal verb Pursue in attempt to catch another
-
Phrasal verb Pursue an object or a goal