با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flag

flæɡ flæɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flagged
  • شکل سوم:

    flagged
  • سوم شخص مفرد:

    flags
  • وجه وصفی حال:

    flagging
  • شکل جمع:

    flags

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    پرچم، بیرق، علم
    • - Iran's tricolor flag
    • - پرچم سه رنگ ایران
    • - to hoist (or raise) a flag
    • - پرچم برافراشتن
  • noun countable
    گیاه‌شناسی زنبق
    • - She planted a variety of flags in her garden, including purple, yellow, and white ones.
    • - او زنبق‌های متنوعی شامل بنفش، زرد و سفید در باغچه‌اش کاشت.
    • - The flag is a flower that comes in a variety of colors.
    • - زنبق گلی است که رنگ‌های مختلفی دارد.
  • noun countable
    دم آهو
  • noun countable
    سنگ‌فرش
    • - The patio was paved with beautiful flags.
    • - حیاط خلوت با سنگ‌فرش‌های زیبایی پوشیده شده بود.
    • - The garden path was made of flat flags.
    • - مسیر باغ از جنس سنگ‌فرش تخت بود.
  • verb - transitive
    با پرچم علامت دادن، (با تکان دادن پرچم) متوقف کردن، صدا زدن، نگه داشتن
    • - The guards flagged down the truck.
    • - پاسداران کامیون‌ها را متوقف کردند.
    • - Flag me a taxi quickly or I'll miss my train.
    • - زود یک تاکسی برایم صدا بزن و الا به قطار نخواهم رسید.
  • verb - transitive
    با پرچم آذین یا تزئین کردن، پرچم‌دار کردن، پرچم زدن به
    • - The road was flagged at regular intervals.
    • - جاده در فواصل معین با پرچم آذین شده بود.
    • - The soldier will flag the area where the bomb was found.
    • - سرباز به منطقه‌ی بمب‌گذاری‌شده پرچم خواهد زد.
  • verb - transitive
    جریمه کردن
    • - The referee will flag any fouls committed during the game.
    • - داور همه‌ی خطاهای مسابقه را جریمه خواهد کرد.
    • - The team will flag any players who are not following the rules.
    • - تیم هر بازیکنی را که قوانین را رعایت نکند، جریمه خواهد کرد.
  • verb - intransitive
    سست شدن، شل شدن، از پا افتادن، کم شدن انرژی، پژمرده شدن، پژمردن، کاهش یافتن، پایین رفتن، پایین افتادن
    • - His energy flagged.
    • - انرژی او رو به کاهش گذاشت.
    • - The runner began to flag near the end of the marathon.
    • - انرژی دونده در نزدیکی خط پایان ماراتون کاهش یافت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد flag

  1. noun pennant, symbol
    Synonyms: banderole, banner, bannerol, burgee, colors, emblem, ensign, gonfalon, jack, pennon, standard, streamer
  2. verb decline, fall off
    Synonyms: abate, deteriorate, die, droop, ebb, fade, fail, faint, languish, peter out, pine, sag, sink, slump, succumb, taper off, wane, weaken, weary, wilt
    Antonyms: do well, increase, rise, strengthen
  3. verb signal
    Synonyms: gesture, give a sign to, hail, indicate, motion, salute, warn, wave

Collocations

  • dip the flag

    (بنابه‌احترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن، پرچم خم کردن

Idioms

  • a flag of convenience

    پرچم کشور بیگانه که کشتی تحت آن حرکت می‌کند (برای دادن مالیات کمتر و غیره)

  • fly (or show or wave) the flag

    (با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن

  • keep the flag flying

    به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره‌ی خود) ادامه دادن

ارجاع به لغت flag

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flag» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flag

لغات نزدیک flag

پیشنهاد بهبود معانی