فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Breakdown

ˈbreɪkdaʊn ˈbreɪkdaʊn

شکل جمع:

breakdowns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B2

تفکیک، از کار افتادگی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

the breakdown of a car

خراب شدن اتومبیل

the breakdown of law and order

مختل شدن نظم و قانون

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the breakdown of fatty molecules by detergents

فروپاشی ملکول‌های چربی توسط مواد پاک‌کننده

noun countable C1

سلامت روان فروپاشی‌روانی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سلامت روان

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

At fifty, he had a nervous breakdown.

در پنجاه سالگی دچار فروپاشی‌روانی شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد breakdown

  1. noun nervous collapse
    Synonyms:
    failure disruption neurosis crackup nervous prostration disintegration mishap neurasthenia basket case psychasthenia
    Antonyms:
    mental health
  1. noun account of finances or other business
    Synonyms:
    analysis categorization classification itemization detailed list diagnosis dissection resolution

ارجاع به لغت breakdown

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «breakdown» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/breakdown

لغات نزدیک breakdown

پیشنهاد بهبود معانی