فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Worth

wɜːrθ wɜːθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    worths
  • صفت تفضیلی:

    more worth
  • صفت عالی:

    most worth

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun B1
    ارزش، قیمت
    • - the worth of a Canadian dollar
    • - ارزش یک دلار کانادا
    • - a hat that is worth $50
    • - کلاهی که 50 دلار می‌ارزد
    • - a man worth half of million
    • - مردی که نیم میلیون دارایی دارد
    • - an hour's worth of hard work
    • - به اندازه‌ی یک ساعت کار سخت
    • - His personal worth is huge.
    • - ثروت شخصی او بسیار زیاد است.
    • - to estimate the worth of a gold watch
    • - قیمت یک ساعت طلا را تخمین زدن
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • adjective
    به اندازه‌ی، به قدر، به ارزش
    • - Your friendship is of great worth to me.
    • - دوستی تو برای من بسیار ارزش دارد.
    • - This contract is not worth the paper it is written on.
    • - این قرارداد ارزش کاغذی را که روی آن نوشته شده است، ندارد.
    • - ideas worth fighting for
    • - عقایدی که ارزش جنگیدن را دارند
    • - This book is worth reading.
    • - این کتاب ارزش خواندن را دارد.
    • - a suggestion that is worth considering
    • - پیشنهادی که قابل‌ ملاحظه است
    • - a dollar's worth of apples
    • - سیب به اندازه‌ی یک دلار
    • - And this is my opinion, for what it's worth.
    • - و این نظر بنده است، تا چقدر ارزش داشته باشد.
    • - Any teacher worth his salt knows that.
    • - هر معلم واقعی آن (چیز) را می‌داند.
    • - In an emergency a good car is worth its weight in gold.
    • - در مواقع اضطراری یک اتومبیل خوب ارزش طلا را دارد.
    • - It isn't worth my while to go to that meeting.
    • - رفتن به آن جلسه برای من صرف نمی‌کند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد worth

  1. noun value, estimation associated with something
    Synonyms: account, aid, assistance, avail, benefit, caliber, class, consequence, cost, credit, desirability, dignity, equivalence, excellence, goodness, help, importance, mark, meaningfulness, merit, moment, note, perfection, price, quality, rate, significance, stature, use, usefulness, utility, valuation, virtue, weight, worthiness
    Antonyms: worthlessness

Idioms

لغات هم‌خانواده worth

ارجاع به لغت worth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «worth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/worth

لغات نزدیک worth

پیشنهاد بهبود معانی