با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bully

ˈbʊli ˈbʊli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bullied
  • شکل سوم:

    bullied
  • سوم‌شخص مفرد:

    bullies
  • وجه وصفی حال:

    bullying
  • شکل جمع:

    bullies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
قلدر، گردن‌کلفت، قلچماق، ضعیف‌کش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He was a bully and enjoyed hurting others.
- او آدمی قلچماق بود و از آزار دیگران لذت می‌برد.
- The young boy was afraid to go to school because of the bully who constantly picked on him.
- پسربچه به دلیل قلدری که مدام به او پیله می‌کرد از رفتن به مدرسه می‌ترسید.
verb - transitive
قلدری کردن، زورگویی کردن، گردن‌کلفتی کردن، اذیت کردن
- He bullied smaller students.
- او دانش‌آموزان کوچک‌تر را اذیت می‌کرد.
- My older brother used to bully me when we were younger.
- برادر بزرگ‌ترم وقتی کوچک‌تر بودیم نسبت به من قلدری می‌کرد.
noun countable
جاکش
- The bully controlled a network of prostitutes who worked the streets.
- جاکش شبکه‌ای از روسپی‌ها را کنترل می‌کرد که در خیابان‌ها کار می‌کردند.
- Many of the girls working for the bully were forced into the trade against their will.
- بسیاری از دخترانی که برای جاکش کار می‌کردند بر خلاف میل خود مجبور به انجام این تجارت شدند.
noun countable
آدم تبهکار (اجیرشده)
- The bully stood menacingly in front of the shop, intimidating anyone who approached.
- آدم تبهکار به طرز تهدیدآمیزی جلو مغازه ایستاده بود و هر کس را که نزدیک می‌شد، می‌ترساند.
- The local gang leader employed a bully to collect money from the small businesses in the area.
- رهبر باند محلی آدم تبهکاری را برای جمع‌آوری پول از مشاغل کوچک در منطقه اجیر کرد.
noun countable
قدیمی آدم شریف، مرد خوب
- The bully was well-respected for his honorable actions and commitment to justice.
- این آدم شریف به دلیل اعمال شرافتمندانه و تعهد به عدالت مورد احترام بود.
- Many people sought the bully's guidance and advice due to his wisdom and fair judgment.
- بسیاری از مردم به دلیل خردمندی و قضاوت منصفانه‌ی آن مرد خوب به دنبال راهنمایی و نصیحت از جانب او بودند.
adjective informal
عالی، محشر، معرکه (اغلب در عبارات ندایی)
- Bully for you!
- ناز شستت!
- That movie was bully! I loved every minute of it.
- اون فیلم عالی بود! من هر دقیقه‌ش رو دوست داشتم.
adjective
قلدرمآبانه، قلدرمنشانه (رفتار و غیره)
- The bully behavior of the boss made it difficult for employees to feel comfortable at work.
- رفتار قلدرمآبانه‌ی رئیس باعث شد کارمندان در محل کار احساس راحتی نداشته باشند.
- The bully attitude of the athlete was evident in his aggressive and confrontational playing style.
- رفتار قلدرمنشانه‌ی این ورزشکار در سبک بازی تهاجمی و تقابلی او مشهود بود.
noun
غذا و آشپزی گوشت (به‌صورت کنسروی و معمولاً گوشت گاو)
- I brought a can of bully to make sandwiches for lunch.
- یک قوطی گوشت آوردم تا برای ناهار ساندویچ درست کنم.
- We always keep a few cans of bully in the pantry for emergencies.
- ما همیشه چند قوطی گوشت را برای مواقع اضطراری در انبار نگهداری می‌کنیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bully

  1. noun domineering person
    Synonyms: annoyer, antagonizer, browbeater, bulldozer, coercer, harrier, hector, insolent, intimidator, oppressor, persecutor, pest, rascal, rowdy, ruffian, tease, tormenter, tough
  2. verb intimidate, push around
    Synonyms: bludgeon, bluster, browbeat, buffalo, bulldoze, coerce, cow, despotize, domineer, dragoon, enforce, harass, hector, lean on, menace, oppress, overbear, persecute, ride roughshod, showboat, swagger, terrorize, threaten, torment, torture, turn on the heat, tyrannize, walk heavy
    Antonyms: allow, leave alone

ارجاع به لغت bully

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bully» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bully

لغات نزدیک bully

پیشنهاد بهبود معانی