امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fitting

ˈfɪtɪŋ ˈfɪtɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fitted
  • شکل سوم:

    fitted
  • سوم‌شخص مفرد:

    fits
  • شکل جمع:

    fittings
  • صفت تفضیلی:

    more fitting
  • صفت عالی:

    most fitting

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun adjective
جفت‌سازی، سوار‌کنی، لوازم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun adjective
مناسب، بجا، به‌مورد، به‌موقع، پرو لباس
- behavior that is not fitting a man of your age
- رفتاری که شایسته مردی به سن شما نیست
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fitting

  1. adjective appropriate, suitable
    Synonyms:
    applicable apt becoming comme il faut correct decent decorous desirable due felicitous happy just just what was ordered meet on the button on the nose proper right right on seemly that’s the ticket
    Antonyms:
    improper inappropriate incorrect unfitting unseemly unsuitable
  1. noun accessory
    Synonyms:
    accouterment appointment attachment component connection convenience equipment extra furnishing furniture instrument paraphernalia part piece trimming unit

لغات هم‌خانواده fitting

  • verb - intransitive
    fit

ارجاع به لغت fitting

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fitting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fitting

لغات نزدیک fitting

پیشنهاد بهبود معانی