Due

duː djuː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    dues

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
مقرر، تعیین‌شده، قرارشده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The due date for the project submission is tomorrow.
- فردا وقت مقرر تحویل پروژه است.
- Please return the library book by the due time.
- لطفاً کتاب کتابخانه را در وقت تعیین‌شده عودت دهید.
- The plane is due at 6 P.M.
- هواپیما ساعت شش بعد از ظهر می‌رسد.
- The train is due to leave any minute.
- قرار است قطار تا چند لحظه‌ی دیگر حرکت کند.
adjective C2
پرداختنی، موعدرسیده، مقرر (مبلغ و پول و غیره)
- The rent is due today.
- موعد پرداخت کرایه امروز است.
- The next installment is due on the first of the month.
- سررسید قسط بعدی اول ماه است.
- The rent will fall due every two weeks.
- موعد پرداخت کرایه هر دو هفته یکبار است.
noun
حق
- I gave him his due.
- حقش را به او دادم.
- Give me my due.
- حقم را به من بده.
noun
بدهی
- Failure to pay the due on time may result in additional fees.
- پرداخت نکردن به‌موقع بدهی ممکن است منجر به هزینه‌های اضافی شود.
- The customer was charged a late fee for not paying the balance due.
- به دلیل پرداخت نکردن مانده‌ی بدهی از مشتری هزینه‌ی تأخیر دریافت می‌شود.
noun plural
حق عضویت
- If you haven't paid your dues you can't get in!
- اگر حق عضویت نداده باشی، اجازه‌ی ورود نداری!
- She was unable to attend the meeting as she hadn't paid her dues.
- او نتوانست در جلسه شرکت کند زیرا حق عضویت خود را پرداخت نکرده بود.
adverb
مستقیماً به‌سمت (شمال و جنوب و غیره)
- The birds flew due west.
- پرندگان مستقیماً به‌سمت غرب پرواز کردند.
- They traveled due north.
- مستقیماً به سمت شمال سفر کردند.
adjective
مناسب، مقتضی، شایسته
- in due time
- در وقت مناسب
- The body was laid to rest with due military ceremonies.
- جسد را طی مراسم نظامی شایسته به خاک سپردند.
- I don't think my project was given due attention.
- فکر می‌کنم که طرح من مورد توجه مقتضی قرار نگرفت.
adjective
قانونی
- The police officer conducted a due investigation before making an arrest.
- افسر پلیس قبل از دستگیری تحقیقات قانونی را انجام داد.
- The insurance company required due proof of loss before processing the claim.
- شرکت بیمه پیش از رسیدگی به خسارت، نیاز به اثبات قانونی ضرر و زیان داشت.
adverb
قدیمی به‌درستی
- The king's orders were due carried out by his loyal subjects.
- دستورات شاه به‌درستی توسط رعایای وفادارش اجرا می‌شد.
- The messenger delivered the royal decree due.
- فرستاده فرمان سلطنتی را به‌درستی تحویل داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد due

  1. adjective unpaid; owing money
    Synonyms: chargeable, collectible, expected, in arrears, IOU, mature, not met, outstanding, overdue, owed, payable, receivable, scheduled, to be paid, unliquidated, unsatisfied, unsettled
    Antonyms: paid
  2. adjective appropriate, proper
    Synonyms: becoming, coming, condign, deserved, earned, equitable, fair, fit, fitting, good, just, justified, merited, obligatory, requisite, rhadamanthine, right, rightful, suitable
    Antonyms: improper, inappropriate, insufficient, unjustified, unmerited, unrightful, unsuitable
  3. adverb directly
    Synonyms: dead, direct, exactly, right, straight, straightly, undeviatingly
    Antonyms: indirectly
  4. noun expected reward
    Synonyms: be in line for, claim, comeuppance, compensation, deserts, entitlement, guerdon, interest, merits, need, payment, perquisite, prerogative, privilege, rate, recompense, repayment, reprisal, retaliation, retribution, revenge, right, rights, satisfaction, title, vengeance, what is coming to one

Collocations

  • balance due

    جمع حساب بدهکار تراز، بدهی

Idioms

  • give someone his due

    از کسی قدردانی کردن، خدمات کسی را تقدیر کردن (ارج نهادن)

  • pay one's dues

    (عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفه‌ی خود را ادا کردن

  • pay the piper his due

    باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

  • with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

  • in due course

    به موقع خود، به هنگام خود، به نوبه‌ی خود

  • give the devil his due

    پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

لغات هم‌خانواده due

ارجاع به لغت due

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «due» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/due

لغات نزدیک due

پیشنهاد بهبود معانی