آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۹ مرداد ۱۴۰۴

    Due

    duː djuː

    شکل جمع:

    dues

    معنی due | جمله با due

    adjective B1

    مقرر، تعیین‌شده، قرارشده

    The due date for the project submission is tomorrow.

    فردا وقت مقرر تحویل پروژه است.

    Please return the library book by the due time.

    لطفاً کتاب کتابخانه را در وقت تعیین‌شده عودت دهید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The plane is due at 6 P.M.

    هواپیما ساعت شش بعد از ظهر می‌رسد.

    The train is due to leave any minute.

    قرار است قطار تا چند لحظه‌ی دیگر حرکت کند.

    adjective C2

    پرداختنی، موعدرسیده، مقرر (مبلغ و پول و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The rent is due today.

    موعد پرداخت کرایه امروز است.

    The next installment is due on the first of the month.

    سررسید قسط بعدی اول ماه است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The rent will fall due every two weeks.

    موعد پرداخت کرایه هر دو هفته یکبار است.

    adjective

    در انتظار زایمان، موعد زایمان داشتن

    My cousin is due to have her second child soon.

    دخترخاله‌ام به‌زودی فرزند دومش را به دنیا می‌آورد.

    His sister is due in November.

    خواهرش قرار است در ماه نوامبر زایمان کند.

    noun countable

    حق

    I gave him his due.

    حقش را به او دادم.

    Give me my due.

    حقم را به من بده.

    noun countable

    بدهی

    Failure to pay the due on time may result in additional fees.

    پرداخت نکردن به‌موقع بدهی ممکن است منجر به هزینه‌های اضافی شود.

    The customer was charged a late fee for not paying the balance due.

    به دلیل پرداخت نکردن مانده‌ی بدهی از مشتری هزینه‌ی تأخیر دریافت می‌شود.

    noun plural

    حق عضویت

    If you haven't paid your dues you can't get in!

    اگر حق عضویت نداده باشی، اجازه‌ی ورود نداری!

    She was unable to attend the meeting as she hadn't paid her dues.

    او نتوانست در جلسه شرکت کند زیرا حق عضویت خود را پرداخت نکرده بود.

    adverb

    مستقیماً به‌سمت (شمال و جنوب و غیره)

    The birds flew due west.

    پرندگان مستقیماً به‌سمت غرب پرواز کردند.

    They traveled due north.

    مستقیماً به سمت شمال سفر کردند.

    adjective

    مناسب، مقتضی، شایسته

    The body was laid to rest with due military ceremonies.

    جسد را طی مراسم نظامی شایسته به خاک سپردند.

    I don't think my project was given due attention.

    فکر می‌کنم که طرح من مورد توجه مقتضی قرار نگرفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    in due time

    در وقت مناسب

    adjective

    قانونی

    The police officer conducted a due investigation before making an arrest.

    افسر پلیس قبل از دستگیری تحقیقات قانونی را انجام داد.

    The insurance company required due proof of loss before processing the claim.

    شرکت بیمه پیش از رسیدگی به خسارت، نیاز به اثبات قانونی ضرر و زیان داشت.

    adverb

    قدیمی به‌درستی

    The king's orders were due carried out by his loyal subjects.

    دستورات شاه به‌درستی توسط رعایای وفادارش اجرا می‌شد.

    The messenger delivered the royal decree due.

    فرستاده فرمان سلطنتی را به‌درستی تحویل داد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد due

    1. adjective unpaid; owing money
      Synonyms:
      outstanding unpaid overdue owed payable in arrears unsettled unsatisfied expected to be paid receivable collectible not met mature scheduled chargeable iou unliquidated
      Antonyms:
      paid
    1. adjective appropriate, proper
      Synonyms:
      right fit suitable deserved just fair fitting good proper justified requisite earned becoming obligatory merited rightful condign rhadamanthine
      Antonyms:
      inappropriate unsuitable improper insufficient unjustified unmerited unrightful
    1. adverb directly
      Synonyms:
      straight exactly right direct straightly dead undeviatingly
      Antonyms:
      indirectly
    1. noun expected reward
      Synonyms:
      payment compensation repayment right rights entitlement privilege prerogative interest need satisfaction retribution reprisal revenge retaliation deserts recompense merits title rate claim perquisite guerdon comeuppance what is coming to one be in line for

    Collocations

    balance due

    جمع حساب بدهکار تراز، بدهی

    Idioms

    give someone his due

    از کسی قدردانی کردن، خدمات کسی را تقدیر کردن (ارج نهادن)

    pay one's dues

    (عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفه‌ی خود را ادا کردن

    pay the piper his due

    باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

    with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

    give the devil his due

    پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

    لغات هم‌خانواده due

    • noun
      due, dues
    • adjective
      due, undue
    • adverb
      due, duly, unduly

    سوال‌های رایج due

    شکل جمع due چی میشه؟

    شکل جمع due در زبان انگلیسی dues است.

    ارجاع به لغت due

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «due» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/due

    لغات نزدیک due

    • - dudley
    • - duds
    • - due
    • - due bill
    • - due date
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.